نورالأصفیاء

مسجدومجتمع فرهنگی،آموزشی وپژوهشی حضرت نورالأصفیاء عجل الله تعالی فرجه الشریف

نورالأصفیاء

مسجدومجتمع فرهنگی،آموزشی وپژوهشی حضرت نورالأصفیاء عجل الله تعالی فرجه الشریف

نورالأصفیاء
آخرین نظرات

ترجمه کتاب الفتن ابوصالح سلیلی - بخش دوم

يكشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۱، ۱۰:۰۸ ق.ظ

بسم الله ...

ترجمه کتاب الفتن ابوصالح سلیلی

نویسنده: السید ابن طاووس
مترجم: محمدهادی هدایت

«بخش 16»خوارج گمراه:

ابی سعید خدری می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حال تقسیم بیت المال بود که فردی از قبیله ی بنی تمیم بنام ذوالخویصره برخاست و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اعتراض کرد و گفت: (در تقسیم بیت المال) عدالت را رعایت کن! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جواب به او گفتند: وای بر تو! اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسی عدالت را رعایت خواهد کرد؟! عمر خواست گردن او را بزند ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او گفت: این کار را نکن. او یارانی دارد که( آن قدر در عبادت می کوشند) نمازشان را در برابر نماز او و روزه شان را در مقایسه با روزه او بسیار بالاتر می انگارند.

آنها آن گونه که تیری از چله کمان رها می شود از دین دور می شوند. به نوک تیر می نگرند و نه چیزی را می بینند و نه بیشتر از آن می فهمند و به آب دهانشان نگاه می کنند و چیزی جز کثافت و خون در آن نمی یابند. این گروه زمانی آشوبگرانه خروج می کنند که نشانه ای به همراه دارند و آن نشانه مردی است با چشمان سیاه و درشت که یکی از دستانش همچون پستان است و دست دیگرش مانند پای انسان. ابوسعید می گوید من شاهد این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و همچنین شاهد روز جنگ نهروان بودم که علی علیه السلام کشتگان را وارسی می کرد که جنازه ای را برای او علیه السلام آوردند و دقیقاً همان خصوصیاتی را داشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرده بود.

«بخش 17»دلیل امام حسن علیه السلام در صلح با معاویه:

سفیان بن ابی لیلی می گوید: هنگامی که حسن بن علی علیهم السلام بعد از قضیه صلح با معاویه به مدینه بازگشتند به نزد او رفتم و در آستانه خانه اش با او دیدار کردم و به او گفتم: سلام بر تو ای امیرالمؤمنین! به من فرمود: پیاده شو و شتاب به خرج نده! چرا به من امیرالمؤمنین گفتی؟ گفتم: چون از جنگ با معاویه دست کشیدی و به مدینه برگشتی. پاسخ فرمود: ای سفیان مطلبی از علی علیه السلام شنیدم که مرا وادار به این کار کرد (و آن این است): شب و روزی چند نمی گذرد تا این امّت بر گِرد مردی با سینه و گلوی فراخ جمع می شوند که می خورد و سیر نمی شود و تا زمانی که نه کسی روی زمین برای کارهای او توجیهی درست کند و نه کسی در آسمان یاری او بکند نمی میرد؛ او همان معاویه است. می دانم خداوند کاری را که بخواهد انجام دهد آن را به فرجام می رساند. در این میان صدای اذان بلند شد، امام فرمود: سفیانی آیا با مسجد رفتن میانه ای داری؟ گفتم بله و از خانه بیرون آمدیم. در راه به فردی رسیدیم که شیر یکی از شتران ایشان را می دوشید. ایشان ایستاد و مقداری شیر خوردند و به من هم از آن شیر دادند و سؤال کردند چه شد که به این جا آمدی؟ گفتم: ‌قسم به خدایی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را با هدایت و دین حق برانگیخت، ‌محبت شما( مرا به این جا کشاند) فرمود: مژده باد ای سفیان که از علی علیه السلام شنیدم که از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: ‌گروهی از اهل بیتم و عده ای از مسلمانانی که مرا دوست دارند در کنار حوض کوثر نزد من می آیند- و دو انگشتش را مانند دو انگشت من مساوی هم قرار داد، یعنی به این صورت( در کنار من خواهند بود)- مژده باد ای سفیان دنیا آن قدر وسیع است که نیکوکار و بدکار تا حضور امامِ بر حق اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن زندگی می کنند.
در حدیث دیگری از ایشان نقل شده است که فرمود: گروهی را می بینم که می گویند او به خواست خود و بدون هیچ گونه اجباری با معاویه بیعت کرد. سوگند به خدا اگر اهل عراق مرا خوار نمی کرد(‌و مرا یاری می نمودند) این کار را نمی کردم و با او به اندازه ی پلک زدنی بیعت نمی کردم.

«بخش 18» بیان علی علیه السلام در مورد جمع شدن مردم به گرد معاویه:

مینا می گوید: ‌علی علیه السلام سر و صدایی را شنید و پرسید این سر و صدا چیست؟ گفتند: معاویه مرد. فرمود: هرگز، قسم به خدایی که جانم در دست اوست او تا رسیدن به خلافت نمی میرد و با دست خودشان نود و سه«93» را نشان دادند و فرمودند این گونه اشاره کردم.
از عبدالرزاق نقل شده است به او گفته شد: چرا با معاویه می جنگیم؟ فرمود: برای آن که بین خود و خدا عذری داشته باشم.
راوی( و شاید هم این کلام خود مرحوم ابن طاووس است) می گوید:‌ رسول خدا به او دستور داده بود تا با ناکثین و قاسطین و مارقین، وارد جنگ شود و معاویه جزء‌ یکی از همین گروه ها بود. آیا برای او روا بود که جنگ با آنها را به کناری بگذارد؟ این کار او مانند قرآن است که افرادی که در علم الهی مشخص اند که ایمان نمی آورند باز قرآن آنها را به ایمان آوردن امر( و دعوت) می کند.

«بخش 19»معاویه و ادعای حکومت:

عبدالاشهل که از جنگاوران جنگ بدر است می گوید: همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودیم و معاویه نیز با ما بود. پیامبر با انگشت به شکم او اشاره کردند و فرمودند:‌ زمانی فرا می رسد که این شخص ادعای حکومت و حکمرانی می کند. اگر چنین چیزی را در مورد او دیدید شکم او را پاره کنید.
ابن سعید از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: اگر دیدید که معاویه بر منبر نشسته است و برای مردم سخنرانی می کند او را بکشید.
از علی علیه السلام نیز روایت شده است: معاویه فرعون امت اسلام و عمروعاص هامان این امت است.

«بخش 20» مذمت موسی اشعری و ستایش اهل بیت:

سلمان فارسی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: امت من به سه دسته تقسیم خواهند شد: دسته ای بر حقند و باطل هیچ تأثیری بر آنها ندارد، اهل بیت مرا دوست دارند و مَثَل آنها مانند طلای سرخی است که مالک طلا، آن را در ‌آتش می گدازد و با این کار استفاده زیادی می برد. گروهی دیگر در راه باطل گام برمی دارند و حق و حقیقت هیچ تأثیری بر آنها نمی گذارد، من و اهل بیتم را دشمن خود می دانند. مثل این گروه مانند آهن پوسیده و غیرقابل استفاده ای است که صاحبش آن را در آتش می گدازد و این کار فقط موجب می شود که خراب تر از حالت اولیه اش شود. دسته سوم، مانند پیروان سامری، گاهی به حق روی می آورند و گاهی به سمت باطل میل می کنند، این ها مانند سامری نمی گویند: به ما دست نزنید،‌ بلکه شعارشان این است که نباید جنگ و درگیری به راه انداخت و پیشوایشان ابوموسی اشعری است.
مرحوم ابن طاووس اضافه می کند: منظور ابوموسی اشعری و گروهی است که با علی علیه السلام در مدینه بیعت نکردند و برای جنگ با دشمنان همراه او عازم میدان نبرد نشدند.

«بخش21»خیانت مردم به علی علیه السلام:

سالم حنفی می گوید: علی علیه السلام در فضای بازی نشسته بود و میان صد نفر سخن می گفت و می فرمود: به پروردگار آسمان و زمین قسم(‌و این کلام را 2 مرتبه فرمود)، ‌خلیلم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی خیانت مردم بعد از وفاتش با من سخن گفته بود که این واقعه بی هیچ تردیدی رخ خواهد داد و کسی که تهمت و افتراء ببندد ناکام می ماند.
سلیلی از انس بن مالک روایت آورده است: من و علی بن طالب علیه السلام به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از کنار یکی از دیوارهای مدینه می گذشتیم و در همین حین از کنار باغی عبور کردیم. علی علیه السلام عرضه داشت: ای پیامبر خدا، این باغ چه قدر زیباست. فرمود: باغ تو در بهشت، زیباتر از این باغ است. مدتی گذشت تا از کنار باغ دیگری گذشتیم دوباره علی علیه السلام به پیامبر عرض کرد: ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم! این باغ چه قدر زیباست. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جواب دادند: باغ تو در بهشت از این باغ هم بهتر است. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سر خود را بر روی شانه من گذاشتند و گریستند. علی علیه السلام سؤال کرد: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چه شده است که می گریید؟ فرمود: کینه هایی در دل این مردمان وجود دارد که هنوز سر باز نکرده است و تا از من جدا نشوند و یا مرا از دست ندهند آشکارش نمی کنند.

«بخش 22» طلحه، زبیر، لشگری از جانب کوفه که به علی علیه السلام می پیوندند:

ابن عباس می گوید: از مدینه با هفتصد سوار براه افتادیم. روزی در میانه راه یکی از آنها گفت کار ما نتیجه و فایده ای ندارد، به کجا می رویم؟ آیا به سمت مردمانی نمی رویم که همگی خونخواه عثمان اند؟
این سخن در میانشان پیچید. ابن عباس می گوید به نزد علی علیه السلام رفتم و گفت آیا نمی بینید که این حرف در میانشان پیچیده است و باعث ایجاد تفرقه و دو دستگی شده و می گویند چرا به جنگ صدهزار نفر برویم که همگی خونخواه عثمانند؟ علی علیه السلام با شنیدن این حرف چنین فرمود:‌ به خدا قسم طلحه و زبیر به قتل می رسند و بصریان شکست می خورند و همچنین پنج هزار و ششصد نفر یا پانصد نفر از کوفیان به شما می پیونند( شک از راوی است). راوی می گوید: ما به راه خود ادامه دادیم، به خدا سوگند که طبق فرمایش علی علیه السلام لشگری از دور نمایان شد، از کسی که به طرفم می آمد پرسیدم چند نفرید؟ جواب داد: پنج هزار و ششصد نفر. از دو نفر دیگر که سؤال کردم همین جواب را شنیدم.

«بخش 23»پرچمدار گمراهی، خالدبن عرفطه:

ام حکیم از علی علیه السلام نقل می کند: مردی پیش حضرت آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین برای خالدبن عرفطه طلب آمرزش و بخشش کن که در سرزمین «تیم» از دنیا رفت. حضرت علیه السلام فرمود، دروغ می گوید، به خدا سوگند نمرده است و تا زمانی که پرچم ضلالت را بر دوش خود از این در داخل مسجد نیاورد نمی میرد- و به سمت باب الفیل اشاره کرد- راوی حدیث می گوید:‌ پس از مدتی مشاهده کردم که خالدبن عرطفه با پرچم معاویه از همان در وارد مسجد شد و آن را میان مسجد فرو کرد و معاویه هم از طرف قبله پیاده شد.
پایان بخش دوم / راسخون
۹۱/۱۰/۱۷
منتظران ظهور/ مجتبی دهقانی پوده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">