نورالأصفیاء

مسجدومجتمع فرهنگی،آموزشی وپژوهشی حضرت نورالأصفیاء عجل الله تعالی فرجه الشریف

نورالأصفیاء

مسجدومجتمع فرهنگی،آموزشی وپژوهشی حضرت نورالأصفیاء عجل الله تعالی فرجه الشریف

نورالأصفیاء
آخرین نظرات

سالروزشهادت امیر سپهبد "علی صیادشیرازی" (1378 ش)

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ق.ظ

بسم الله

امیرسپهبد علی صیاد شیرازی در سال 1323ش در شهرستان درگز در استان خراسان به دنیا آمد و پس از تحصیلات دبیرستان، وارد دانشگاه افسری شد. وی در سال 1346 موفق به اخذ درجه کارشناسی از دانشگاه افسری گردید و پس از طی دوره تخصصی توپخانه،
به عنوان استاد در مرکز آموزش توپخانه اصفهان مشغول به تدریس شد. او از مخالفان رژیم شاه بود تا جایی که توسط عوامل آن رژیم دستگیر و زندانی شد و در آستانه پیروزی انقلاب، در بهمن 57 آزاد گردید. وی از این زمان، خود را در اختیار انقلاب اسلامی قرار داد و در صحنه‏های سرنوشت‏ساز پیکار با دشمنان انقلاب، شرکتی فعالانه داشت، شهید صیاد شیرازی در بحبوحه غائله ضدانقلاب در کردستان در سال 1358، به فرماندهی عملیات شمال غرب کشور برگزیده شد و به همراه شهید چمران و دیگر رزمندگان اسلام، نقش مهمی در پاکسازی منطقه از لوث عناصر ضد انقلاب ایفا کرد. این امیر ارتش اسلام، پس از خلع بنی‏صدر، برای پایان دادن به ناهماهنگی ارتش و سپاه، قرارگاه مشترک عملیاتی سپاه و ارتش را راه‏اندازی کرد و به عنوان فرمانده ارتش در همانجا مشغول فعالیت گردید. ایشان در 9 مهر 1360 به پیشنهاد شورای عالی دفاع و با حکم حضرت امام خمینی(ره)، به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب شد که در سلسله عملیات پیروزمند ثامن‏الائمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت‏المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، مطلع الفجر، محرم، والفجر 3 2 1، خیبر و بدر فرماندهی نیروهای ارتش را بر عهده داشت. شهید صیاد شیرازی نقش حساسی در آزادسازی خرمشهر ایفا نمود و حضور او در هشت سال دفاع مقدس، پیروزی‏های متعددی را برای کشور اسلامی به همراه داشت. وی در تیرماه 1365 به فرمان امام به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد و در اردیبهشت 1366، به درجه سرتیپی ارتقاء یافت. امیر شجاع اسلام، در سال 1368 به سمت معاونت بازرسی ستاد ارتش، در شهریور 1372 به سمت جانشین رییس ستاد کل ارتش و در فروردین 1378، از طرف مقام معظم رهبری به درجه سرلشکری نائل آمد که این درجه با افتخار شهادت به سپهبدی ارتقاء یافت. سرانجام امیر سپهبد صیاد شیرازی، جانشین ستاد کل نیروهای مسلح در بامداد بیست و یکم فروردین 1378 به دست عوامل گروهک منافقین در تهران به شهادت رسید و در تشییعی باشکوه، با حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی و انبوه مردم در بهشت‏زهرا به خاک سپرده شد.

ترور صیاد شیرازی، هدف مشترک
ترور صیاد شیرازی در کارنامه تروریستی سازمان مجاهدین خلق از جهات بسیاری قابل تعمق نشان می دهد. ادله ای که مجاهدین خلق برای این ترور ارائه می کنند حاکی است که برای این عمل صرفنظر از دلایلی که سازمان به آن اتکا می کند باید به دنبال دلایل و انگیزه های پنهان دیگری گشت. دلایل مجاهدین در اطلاعیه های نظامی خود که تماما در ویژه نامه نشریه مجاهد به همین مناسبت انتشار یافت حول سه محور جمع بندی شده است.

1- نقش صیاد شیرازی در دفاع از تمامیت ارضی ایران در جنگ با عراق.
2- نقش شیرازی در مهار و کنترل غائله کردستان در بدو انقلاب سال 57.
3- نقش وی در عملیات موسوم به فروغ جاویدان که مجاهدین خلق با پشتوانه ارتش عراق خاک ایران را مورد تعرض نظامی قرار دادند.

دلایل ارائه شده برای توجیه ترور صیاد شیرازی در نوع خود بیانگر این معنی است که وی در تمام موارد یاد شده به عنوان یک نیروی ارتشی بر اساس وظایف تعریف شده خود تنها اقدام به دفاع و دفع تعرض نظامی به خاک ایران نموده است. انفاقا در دو مورد یاد شده یعنی دفع تجاوز نظامی عراق به ایران و غائله کردستان، مجاهدین خلق در فاز موسوم به سیاسی کمابیش اقدامات فوق را مشروع تلقی و نسبت به عاملین اغتشاش در این منطقه موضع گیری و حتی مواضع سازمان در این رابطه منجر به بروز اختلافات سیاسی میان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی ، حزب دمکرات کردستان، کومله و سازمان منشعب از مجاهدین خلق یعنی پیکار در راه آزادی طبقه کارگر گردید. در این راستا می توان به مجموعه مصاحبه های مسعود رجوی با نشریه مجاهد طی اسفند ماه سال 1359 تا اردیبهشت سال 1360 مراجعه کرد. عجالتا در این مختصر به موضع گیری سازمان در قبال چریکهای فدایی خلق که طی دو اطلاعیه اتخاذ شد بسنده می کنیم. مجاهدین خلق در دومین اطلاعیه خود در خصوص مسائل کردستان و نقش امپریالیسم و عوامل محلی آن در این ماجرا ضمن هشدار به چریکهای فدایی خلق و سفارش به اجتناب از این درگیری ها می نویسند:
" آنچه به چریکهای فدایی خلق مربوط می شود ، درگیری و نحوه دخالت نابجای آنها در منطقه است که بی تردید به دلیل عواقب سیاسی سوء آن حاکی از اشتباهات جدی در نحوه برخورد و ارزیابی موقعیت سیاسی – اجتماعی موجود و خلاصه بی توجهی به دام از پیش پهن شده امپریالیستها و مرتجعین محلی است. دامی که گرفتار شدن در آن نمی تواند به حال انقلاب سودمند باشد."(1)
در این اطلاعیه مجاهدین خلق کرارا هشدار می دهند که اتفاقات کردستان محصول تعامل عوامل مرتجع منطقه با امریکا است. و در این رابطه می نویسند:
" دشمن استعمارگر به اتکای پایگاههای واژگون نشده ضد انقلاب و ارتجاعی اش و به اتکا به انبوه مزدوران سیا و ساواک که دقیقا گوش به زنگ نشسته و همانطور که از پیش تذکر دادیم یک آن نیز از طرح توطئه غافل نیست."(2)
چنانچه در این موضع گیری ها محسوس است مجاهدین خلق در زمان غائله کردستان بهتر از هر کس به این مهم واقف بودند که عوامل محلی وابسته به امریکا بعلاوه آنچه مجاهدین بارها با عنوان چپ روی گروههای مارکسیست از آن یاد کرده اند باعث و بانی آن بود. در خصوص نقش صیاد شیرازی در جنگ نیز سازمان کماکان از همین موضع عراق را آگاهانه یا ناآگاهانه آلت دست امریکا برای شکست انقلاب ارزیابی کرده است. مجاهدین در آغاز جنگ و حمله عراق به ایران اگر چه تلویحی اما انگیزه های پنهان آن را بر اساس خواست و تمایل امریکا ارزیابی و دفاع را حق مشروع مردم ایران می دانستند. در حقانیت این دفاع همین بس که مجاهدین مدعی بودند مستقیما در آن شرکت داشته اما مورد بی مهری مسئولین قرار گرفته اند.
در کنار این دلایل اما دلیل برجسته تر مجاهدین خلق برای ترور صیاد آنگونه که ادعا می کنند نقش وی در دفع تعرض توامان مجاهدین خلق و حمایت توپخانه ای و هوائی ارتش عراق به خاک ایران (موسوم به عملیات فروغ جاویدان) است. عملیات فروغ جاویدان بر اساس طراحی رجوی قرار بود به مسئله سرنگونی منتهی شود. فرض پذیرش این ادعا به این معنی است که مجاهدین در قبال این تعرض نظامی تواما با عراق، انتظار دفاع و مقابله از سوی نیروهای مرزی را نداشته اند. اینکه این توهم تا چه میزان واقع نگرانه است می ماند به بررسی عقلانی و منطقی این ادعا. در کنار این ادعاها مجاهدین در ویژه نامه ای که به همین مناسبت به چاپ رساندند به مواردی اشاره دارند که در نوع خود موجب شگفتی و تعجب خوانندگان است. از جمله می توان به دو نمونه از این ادعاها که به استناد آن حکم ترور صیاد صادر شده اشاره کرد. در صفحه اول نشریه ویژه نامه مجاهد به مناسبت ترور صیاد شیرازی این تیتر به چشم می خورد:
"ماموریت صیاد شیرازی در سرکوب زندانیان سیاسی"(3)
در متن به خاطرات زندانی ای اشاره می شود که مدعی است از طریق گفتمان او با صیاد شیرازی متوجه تاسیس ارتش آزادیبخش شده است. این می شود نقش صیاد در سرکوب زندانیان سیاسی. در این رابطه می خوانیم:
" صیاد شیرازی شروع به صحبت کرد. مضمون حرف او این بود که ما قدرت داریم و ارتش عراق را با آن همه نیرو شکست دادیم. اینکه چند نفر دور هم جمع بشوند و بگویند ارتش درست کرده ایم این یک شعار بیش نیست. بعد از حرفهای او بود که تازه ما متوجه شدیم ارتش آزادیبخش تشکیل شده است."(4)
یا در بخش دیگری دلیل کینه به اصطلاح انقلابی مجاهدین به صیاد تلاش برای حفظ وحدت ارتش و سپاه ذکر می شود، در این رابطه می خوانیم:
" صیاد شیرازی در مراسم صبحگاه مشترک پرسنل نیروی نظامی و انتظامی استان فارس با اشاره به وحدت و هماهنگی ارتش و سپاه در طول جنگ هشت ساله ضرورت حفظ وحدت را مورد تاکید قرار داد."(5)
این نمونه های در نوع خود شگفت انگیز به عنوان ادله مجاهدین برای ترور صیاد شیرازی هر واقع نگری را متقاعد می کند که این ادعاها نمی تواند صورت مسئله اصلی مجاهدین برای این اقدام باشد. می ماند بررسی فرضهای دیگری که در نهایت این اقدام را خارج از اراده و خواست مجاهدین منظور می کند. واقعیت این است که صیاد شیرازی یک عنصر ملی است. او صرفنظر از تمامی چالشهای درون مرزی اما وظایفش در قبال حراست و دفع هر گونه تعرض نظامی به خاک کشور تعریف شده است. مجاهدین خود نیز به خوبی نسبت به موقعیت و وظایف او اشراف دارند. با این حال تمسک آنها به بهانه های واهی که به نمونه هایی از آن اشاره شد دو فرض را محتمل می کند. اینکه مجاهدین بر اساس شرایط پیش رو و شکستهای سیاسی و نظامی تلاش می کنند با این اقدام مورد توجه رسانه های غربی واقع و بخشی از انزوای خود را ترمیم کنند. این فرض با عنایت به حجم قابل ملاحظه ای از اخبار خبرگزاریهای مختلف دنیا و پوشش دادن وسیع و دامنه دار مجاهدین در نشریه خود می تواند توجیه کننده بخشی از این اقدام باشد. در این رابطه کافی است به حجم این مطالب در نشریه مجاهد توجه شود. نقطه کانونی این اخبار و تحلیلها بر بزرگ نمایی توان نظامی و قدرت مانور مجاهدین در داخل خاک ایران تاکید دارد.
فرض دیگر این که این ترور بر اساس کینه و دستور رژیم عراق از صیاد شیرازی و بالطبع استقبال مجاهدین خلق از منافع احتمالی آن طراحی و انجام شده است. این فرض به استناد مدارکی که پس از سقوط صدام به دست آمده به حقیقت نزدیکتر است. در ملاقات مسعود رجوی با سپهبد طاهر حبوش مسئول سرویس اطلاعات عراق که در اواسط سال 2001 صورت می گیرد وی با تشریح مناسبات سازمان و سرویسهای اطلاعاتی عراق آشکارا اعتراف می کند که دستور ترور صیاد شیرازی را به مجاهدین خلق صادر کرده است .
محور این ملاقات در رابطه با ترورهای داخل ایران و تاثیر آن بر شرایط سیاسی و اجتماعی است. در این مذاکرات حبوش آشکارا ضمن حمایت از این عملیات تصریح می کند جهت و هدفهای این عملیات را آنها تعیین می کنند. رجوی در این ملاقات ظاهرا از موضع گیری کاردار عراق علیه مجاهدین خلق که پس از ترور صیاد شیرازی با روزنامه رسالت انجام شده رنجیده است . رجوی در این ملاقات با اشاره به این مصاحبه و پی آمدهای آن برای مجاهدین می گوید:
" من فقط دنبال این مطلب هستم که این مصاحبه بعد از جریان صیاد شیرازی صورت گرفته و این عملیات را تروریستی و ناجوانمردانه خوانده است. من در آن زمان با استاد طارق عزیز تماس گرفته و این مطلب را گفته ام و ایشان از من عذرخواهی کردند. استاد طارق عزیز گفت : از طرف من اطلاعیه صادر کنید و من هم در تاریخ 20 مه 1999 (30 اردیبهشت 1378)این پیام را که حاصل توافقی بود که با استاد طارق عزیز داشتم و شما آن را مشاهده می کنید صادر کرده ام. این توافق بین ما و استاد طارق عزیز با هماهنگی سیدالرئیس( صدام حسین ) از قبل بوده است."(6)
در ادامه این اظهارات از سوی رجوی، حبوش گلایه او را با این توضیح که ما قادر به باز کردن بیش از یک جبهه نبوده و تاکید بر اینکه دستور ترور صیاد شیرازی را خود ما داده ایم به موضع تاکتیکی کاردار عراق در گفتگو با روزنامه رسالت اشاره می کند و می گوید:
"وقتی من به شما برای انجام این عملیات ( ترور صیاد شیرازی) دستور دادم، معلوم است که بیان این مطلب تاکتیکی است. زیرا ما نمی خواهیم در بیش از یک جبهه بجنگیم."(7)
این تعاملات و محتوای آن دلایل اقدام مجاهدین خلق به ترور صیاد شیرازی را مستندتر از بهانه های بی پایه و اساس مطروحه مجاهدین در موضع گیریها و نشریاتشان نشان می دهد. باید اذعان داشت که صیاد شیرازی به استناد آنچه در مراسم تشیع او مشاهده شد از محبوبیت خاصی در نزد مردم برخوردار بود. این را نحوه زندگی شخصی او و پرهیز آگاهانه اش از هر گونه فاصله گرفتن از مردم نشان می دهد. چه بسا عمده موفقیت مجاهدین در ترور ایشان ناشی از اجتناب از رعایت تشریفات امنیتی بوده است. اگر چه مجاهدین خلق ترور صیاد شیرازی را موفقیتی بزرگ ارزیابی کردند اما بدون شک باید آن را مرهون پایبندی و عشق توامان او به وطن، مردم و باورهایش تلقی کرد.

پی نوشت ها :

(1)اطلاعیه "هشدار سازمان مجاهدین خلق به سازمان چریکهای فدایی خلق". مجموعه اطلاعیه ها و موضع گیریهای سازمان مجاهدین خلق ایران. انتشارات سازمان مجاهدین خلق.ج اول. ص102.
(2) همان.
(3) نشریه مجاهد ویژه نامه ترور صیاد شیرازی. 21 اردیبهشت 1378.
(4) همان.
(5) همان.
(6) کتاب برای قضاوت تاریخ. متن مذاکرات مسعود رجوی با مسئولین اطلاعاتی عراق( در زمان حکومت صدام) انتشارات خارج کشور. ناشر ایران اینترلینک. چاپ اول 1383. ص،

منبع: www.iran-interlink.org

شهید صیاد شیرازی در آیینه خاطرات مادر

از مهم ترین خصوصیات علی محبت زیاد و درک بالایش بود. وقتی بچه دومم را باردار بودم (برادر شهید که 3 سال از او کوچک تر است)، باز به او محبت خاصی داشتم. وقتی که این بچه به دنیا آمد. علی دیگر روی زانویم نمی نشست. وقتی به او گفتم: « چرا از روی زانویم بلند می شوی؟» با همان لحن کودکانه اش به من می فهماند که نوزاد خیلی کوچک است و باید به او توجه بیشتری بکنم. با آن سن کم، شعور بالایی داشت و مثل آدم بزرگ ها رفتار می کرد و رفتارهای بزرگ منشانه از او سر می زد. به قدری مهربان و دوست داشتنی و مظلوم بود که دایم نگرانش می شدم و دلم برایش تنگ می شد. برخی اوقات که به مدرسه می رفت، دنبالش می رفتم و از دور نگاهش می کردم تا دلم آرام بگیرد. همیشه در مدرسه یا کوچه، در یک گوشه ای ساکت و آرام می ایستاد و هیچ حرفی نمی زد. ولی در اطراف او بچه های مدرسه از شیطنت سر از پا نمی شناختند.
روزی او را به باغ میوه ای فرستادم تا برادر کوچکش را از کار ناپسندی که میوه کندن از باغ های مردم بود، منع کند و او را به خانه بیاورد. وقتی به باغ می رسد وآن انجیرها را می بیند، در دلش می گوید: « چه میوه های بزرگ و خوشمزه ای!» و خودش هم به هوس می افتد کمی از آنها بخورد. ناگهان همین که می خواهد از پر چین باغ بالا برود، یک مار از لابلای پرچین بالا می آید و به سمت اوحرکت می کند. علی پا به فرار می گذارد و از ترس، پشت سرش را هم نگاه نمی کند. بعد از مدتی در همان عالم نوجوانی با خودش فکر می کند که خدا خواسته به او نشان بدهد که هرگز مال حرام نخورد.
او خیلی عاطفی بود و آزارش حتی به یک مورچه هم نمی رسید. مسیر مدرسه را آرام طی می کرد و برمی گشت. اواخر دبیرستان با یک پسر رفتگر دوست شده بود و با یکدیگر به مدرسه می رفتند. یک بار برای او و برادر کوچکش بارانی زمستانی خریدیم. تا زمانی که با این پسر رفتگر بود، بارانی نو را به تن نمی کرد و لباس های کهنه اش را می پوشید. همسایه ها همیشه می گفتند: « چرا بچه های آقای شیرازی (پدر شهید) لباس کهنه می پوشند؟» آن زمان درگرگان زندگی می کردیم و وضع مالی نسبتا خوبی داشتیم، ولی این گونه رفتار می کرد.
در خانه با بچه ها مثل پدر رفتار می کرد. به همه می گفت: «لباس هایتان را خودتان بشویید و اتو کنید تا مادر فقط برایتان غذا درست کند. او مسئول انجام کارهای شما نیست. خسته می شود. » در درس دادن و کمک علمی در خانه هم زبانزد بود. برادر دومش وقتی که تا کلاس شش خواند، دیگر نمی خواست ادامه تحصیل دهد و پدرش او را به مکانیکی فرستاد. یک روز که با لباس روغنی به خانه آمد، گفت که دوستانش با او سر سنگین هستند و ناراحت شد و تصمیم گرفت دوباره به مدرسه برگردد. وقتی علی متوجه این موضوع شد، به برادرش دلداری داد که ناراحت نباشد. آن زمان خودش در حال ورود به دانشکده افسری بود و سه ماه از ثبت نام کلاس های دبیرستان گذشته بود؛ ولی او به برادرش قول داد که او را برای امتحان ورودی آماده کند.
رفتارش در منزل نمونه رفتار یک انسان بزرگ بود. در منزل خیلی کمک و همکاری می کرد. آگاه بود که چه کاری را بایستی انجام بدهد. و قدرت درک بالایی داشت. به خواهر اولش که زبانش ضعیف بود، طوری انگلیسی را یاد داده بود که بهتر از فارسی می نوشت. هر چه به او می گفتم: «استراحت کن. » می گفت: «عزیز جان! بگذار همین یک سال که اینجا هستیم، از تمام وقت و امکانات استفاده کنیم. و برنامه ریزی داشته باشیم. »
دوست نداشت با هر کسی ارتباط داشته باشد و خیلی برایش مهم بود که طرف مقابل اهل طاعت و عبادت باشد. قبل از انقلاب هر جور آدمی در ارتش یا جاهای دیگر دیده می شد و برخی اهل کارهای ناصواب بودند. علی دوست نداشت با هر کسی همراه باشد. آن سالی که برای کلاس دوازده راهی تهران شد و در مدرسه امیر کبیر (دارالفنون) ثبت نام کرد، یک نفر از آشنایان هم همراه او مدرسه ثبت نام شد. گفتیم برای هر دو یک خانه در تهران بگیریم که آنجا درس بخوانند. او با دوستش از یک کوچه و از یک راه مدرسه می رفتند. یک روز دوستش به او گفت: « بیا از کوچه ای برویم که در آنجا دخترهای زیادی هستند و دیگر از کوچه سابق نرویم. » علی به حرفش گوش نداد و به راه خود ادامه داد و این گونه بود که از همان دوران نوجوانی و جوانی راه خودش را از ناپاکی ها جدا کرد. علی آن سال برای امتحان ورودی دانشکده افسری آماده شد. دوستش در آن امتحان مردود شد و مجبور بود دوباره درس بخواند و علی وارد دانشکده شد. وقتی به پدر آن پسر از اوضاع فرزندش خبر دادند. او گفت: « چرا به من اطلاع نداده بودید که فرزندم این گونه رفتار می کند؟» ولی علی در این باره صحبتی نمی کرد، فقط راهش را از دوستش جدا کرده بود. خیلی پاک و نجیب بود. پدرش مخالف ورود علی به ارتش بود و دوست داشت تمام دارائی مان را بفروشیم و برایش هزینه کنیم تا او در رشته ریاضی تحصیل کند، چون ریاضی اش بسیار خوب بود. پدر برای اینکه خودش نظامی بود و از این شهر به آن شهر می رفت و سختی های زیادی می کشید، نمی خواست فرزندش هم همان راه را ادامه بدهد، ولی شهید بسیار به ورود به ارتش و تحصیل در دانشکده افسری علاقه داشت. بچه تر که بود، به پدرش در اواخر دوره خدمت پدرش در ارتش، یک جفت چکمه نظامی امریکایی داده بودند. علی همان زمان گفت: « این چکمه ها را برای من نگه دارید. » و به این شکل اعلام علاقه کرد، می گفت: « پدر! خدمت، خدمت است، حال می خواهد در ارتش باشد یا جای دیگر. هیچ فرقی ندارد درکجا باشیم و خدمت کنیم. » دوست نداشت کسی عیب ارتش را بگوید و بدگویی کند و آنها را از این کار نهی می کرد. آن زمان همسایه ای داشتیم که از ارتش بدگویی می کرد. می گفت: «آقای عزیز! این حرف را نزنید. هرچه باشد ارتش مملکت ماست. ما باید آبادش کنیم و به آن خدمت کنیم. » از ویژگی های او، نظم عجیب و حساس بودن به کارهایش بود. خود را مسئول و موظف به انجام کارها و وعده هایش می دانست.
یکی از پسرهایم (اکبر) که در امامقلی یار سرباز بود، در آستانه پیروزی انقلاب از علی دستور می گیرد که شما سربازان آسایشگاه را فراری بدهید و آخر سر با دوستانتان از آنجا خارج شوید. پسرم به حرف علی گوش داد و خدا خواست که ماشینی سوارش کرد و او را به مشهد آورد. وقتی به خانه آمد، من نفهمیدم که مخفیانه لباس هایش را در کارتن گذاشت و خودش به اصفهان نزد علی رفت. وقتی متوجه شدم، از برادر کوچکش اصغر پرسیدم: « اکبر کجاست؟» او آرام به من اشاره کرد که پدرش که در طبقه پایین بود، نشنود. او دوست نداشت بچه ها تن به این خطرها و مبارزات بدهند و می خواست که آنها فقط خدمت سربازی را انجام بدهند. به هر حال من توسط پسرم اصغر که او نیز از حزب اللهی های دو آتشه و مثل برادرشهیدش بود، از ماجرا آگاه شدم. این روحیه مبارزاتی در همه پسرهایم بود و همه از علی درس گرفته بودند.
زمانی که با علی و همسرش در یک جا زندگی می کردیم، ماجرایی پیش آمد و به مشاجره انجامید. علی اصلاً مقصر نبود و خطایی از او سر نزده بود، با این حال به التماس و خواهش و معذرتخواهی از پدرش افتاد. به همسرم گفتم: «دیگر فرزندم را بیش از این شرمنده نکن و معذرت خواهی او را بپذیر. » علی به اطاعت از پدر و مادر، بسیار مقید بود و نسبت به مادر احترام فوق العاده ای قائل بود.
وقتی زنگ می زدم و می خواستم به خانه شان بروم، موقع برگشت مرا تا پله های هواپیما همراهی می کرد و سپس خودش به محل کارش که در میدان توپخانه بود، راهی می شد. وقت اذان، سجاده را پهن می کرد، کفش هایم را جفت می کرد، رختخوابم را پهن و جمع می کرد. یک وقتی در ماه مبارک رمضان زنگ زد که: «مادر! خانم من تنهاست و من برای مأموریت باید به جبهه بروم. » گفتم: « روزه ام را چه کنم؟» گفت: «کاری می کنم جوری راه بیفتید که باطل نشود. » یک روز تازه از جبهه برگشته و خسته بود و داشت استراحت می کرد. مریم (دختر بزرگش) مدرسه ای بود. که می خواستم بیدار شوم و مریم را برای مدرسه راه بیندازم که علی کاملا ً متوجه و هوشیار شد. وقتی به او گفتم که برای چه بیدار شده ام، خیلی ناراحت شد وگفت: « مادرجان! هر کسی که از اول بچه را به راه انداخته، خودش هم تا آخر بایستی مسئولیت به راه انداختن او را به عهده بگیرد. » یا یک موقعی خسته بود و لباس هایش مانده بود و من شستم. وقتی متوجه شد، گفت که دیگر اجازه ندهند من دست به سیاه و سفید بزنم وگرنه ناراحت می شود.
با این که پسر سومم (جعفر) خیلی خوب است، ولی علی نمی شود. خداوند به من فرشته داده بود و من قدرش را ندانستم. یک بار وقتی مرا با ویلچر در فرودگاه برای مکه بدرقه می کرد، جوانی جلو آمد وگفت: «حاج آقا! این خانم چه نسبتی با شما دارند؟» علی جواب داد: « مادرم هستند» جوان گفت: « به خدا بهشت را برای خود خریده اید. »
یک روز آقائی یک بسته چای آورد وگفت: « برای جناب سروان شیرازی آورده ام. » وقتی علی آمد، پرسید: «مادر این چیست؟» توضیح دادم، گفت: «دست نزنید. » این گذشت و آن مرد دوباره این کار را تکرار کرد. یک روز در پادگان یکی از درجه داران که همان مرد بود، به علی اشاره می کند که من همان کسی هستم که برایتان چای آوردم. این قضیه در دوران انقلاب بود. علی فرمانده بود و دستور می دهد گروهان را به خط کنند. سپس بالا رفت وگفت: « آقای فلانی! لطفاً بگویید قیمت این دو بسته چای چقدر است؟» این قدر علنی می خواست نشان دهد که صیاد با پول و هدیه خریدنی نیست. می خواست ریشه این سوء استفاده ها را از آغاز بخشکاند.
یک وقتی علی به جلسه ای رفته بود که تمام وزرا در آن حضور داشتند. وقتی همه سخنرانی کردند و نوبت به علی رسید، به او گفتند: « تو یک چیزی بگو. » او گفته بود: « من نمی توانم چیزی بگویم، چون شرکت در این مجلس برای من خیلی گران تمام شد. گناه بزرگی کردم که به این مجلس آمدم، چون مگر ما مسلمان نیستیم؟ اول که داخل مجلس آمدیم، حتی یک بسم اله نگفتید، با یک آیه قرآن مجلس را شروع نکردید. الان که اینجا را ترک کنم، به قم می روم و در آنجا طلب استغفار می کنم. »
بنی صدر با همکاری منافقین، ناجوانمردانه به ترور ناکام او دست زد و می خواست علی را در راه قم تهران ترور کند، اما او به یک ماشین برخورد کرد، تمام بدن و استخوان هایش آسیب دید و مجروح شد. چون نمی توانستند مستقیماً با یک گلوله او را خلاص کنند، از این راه وارد شدند. او نمی خواست من چیزی از این قضیه بدانم. او را به بیمارستان ارتش برده بودند. در تهران هم یک بیمارستان خصوصی به نام تهران بود. همین که رئیس آن متوجه می شود که در آنجا بستری است، خودش او را به بیمارستان تهران می آورد، زیرا معتقد بود او را می کشند. بعد علی می خواهدکه خودش با من صحبت کند. به من گفتند که علی با شما کار دارد. به من گفت: « یک تصادف کوچک داشته ام. با خانمم بیایید و مرا ببینید!» وقتی که او را دیدم، همه تنش شکسته بود بسته بود، ولی گریه نکردم. رویش را بوسیدم و خدا را شکر کردم که زنده است و نفس می کشد. با خودم گفتم جوان است و به هر حال خوب می شود. بعد همه با هم به مشهد آمدیم و او روی ویلچر سوار بود. من جانم به این پسر بند بود و در هواپیما مواظبش بودم. جلویش ایستاده بودم تا هیچ کس به او نخورد. به شوخی گفت: « عزیز! جوری از من مراقبت می کنی که تنها کسی که به من برخورد می کند، خودت هستی. » بچه های سپاه یک ویلچر را برای او تدارک دیده بودند که با باطری شارژ می شد و راحت می توانست این طرف و آن طرف برود. از روی ویلچر به همه جا دستور می داد و فرماندهی می کرد. بدنش پر از ترکش بود. جانباز چهل پنجاه درصدی و پایش کوتاه شده بود، ولی دوست نداشت این گونه مطرح شود. »
وقتی بنی صدر او را عزل کرد، به هیچ کس در این باره صحبت نمی کرد و ناراحتی اش را بروز نمی داد. بیشتر با خود خلوت می کرد و اصلاً هم به روی خودش نمی آورد. بسیار صبور بود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 30 - 29

راسخون
۹۵/۰۱/۲۱
منتظران ظهور/ مجتبی دهقانی پوده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">