توبه حر چگونه پذیرفته شد؟
پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۷، ۰۳:۵۱ ب.ظ
بسم الله
توبه حر
هنگامی
که حر فریاد غریبانه امام حسین علیه السلام را که طلب یاری میکرد شنید،
نزد عمرسعد رفت و پرسید: آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟ عمر گفت: آری به
خدا قسم، با او جنگی خواهیم داشت که دست کم، سرها قطع گردد و دستها جدا
گردد.
حر گفت: شما چه خواهید کرد؟
آیا پیشنهاد او مورد پسند شما نیست؟ ابن سعد گفت: اگر کار دست من بود (هر
آینه از جنگ با او) دست میکشیدم. اما امیر تو (ابن زیاد) از این کار سر
باز میزند. حر او را ترک کرد و با دیگران در انتظار ایستاد، در حالی که در
کنار او قره پسر قیس قرار داشت.
حر
به قره گفت: آیا اسب خود را امروز آب دادهای؟ قره گفت: نه. حر گفت: آیا
میخواهی آن را سیراب کنی؟ قره گمان کرد که حر قصد کنارهگیری از سپاه ابن
سعد را دارد، در حالی که حر چندان تمایلی نداشت که قره جدا شدن او را
مشاهده کند. پس او را ترک کرد و رفت. اینجا بود که حر به امام حسین علیه
السلام قدری نزدیک شد. مهاجر پسر اوس به حر گفت: آیا تو میخواهی که حمله
کنی؟ در پاسخ این سوال حر ساکت شد و بر خود میلرزید، پس در حالی که مهاجر
از این حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر از
من درباره شجاعترین مرد کوفه سوال میشد، تو را معرفی میکردم، این چه
حالتی است که در تو میبینم؟ حر گفت: همانا خود را بین بهشت و دوزخ متحیر
میبینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را
انتخاب نخواهم کرد. پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین
علیه السلام رهسپار شد.
<
لحظات دیدار با امام
او
به سبب آن چه پیش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکانی بی
آب و گیاه وانهاده بود، سر از خجالت به پایین انداخته بود و به سوی آنها
پیش میرفت.
«پروردگارا! من به
سوی تو باز میگردم، پس توبهام را پذیرا باش. من دل اولیا و فرزندان
پیامبرت را به وحشت انداختهام. ای اباعبدالله! من بازگشتهام و تائب هستم،
آیا برای من راهی به توبه هست؟ امام در پاسخ حر فرمود: آری، خداوند به تو
روی خواهد کرد.
این گفتار امام
حسین علیه السلام حر را شادمان کرده بود. او به یقین دریافت که به زندگانی
بی پایان و نعمتهای همیشگی راه یافته است.
شهادت حر
پس
از حبیب ابن مظاهر به میدان رفت و به پیکار عظیمی نمود. تا جایی که بر
اساس روایات تا 40 تن را به درک واصل کرد. وقتی لشگر پیاده نظام به او حمله
ور شدند تیری به پای اسب خورد و اسب به زمین خورد. اما حر با چالاکی از
اسب پایین پرید و مبارزه ای دلاورانه کرد تا جایی که 40 نفر از سپاه دشمن
را به قتل رساند. در همین هنگام پیاده نظام به او حمله کردند و جسم بی جانش
روی زمین افتاد. او را به کنار شهدای دیگر خیمه رساندند. وقتی امام خون از
صورت حر پاک می کرد و با پارچه ای پیشانی حر را می بست، این جمله را بر
زبان جاری می کرد:
تو آزادهای! همان طور که مادرت تو را نامیده است و تو در دنیا و آخرت آزادهای
پروانه عشقم من و شمع سحرم نیست
خواهم که زنم بال ولی بال و پرم نیست
از شدت شرمندگی از زینب و عباس
آنگونه شدم آب که دیگر اثرم نیست
سوی تو سرافکنده بیایم که بدانی
در پیش وجود تو نمای دگرم نیست
اذنم بده تا جان به فدایت بنمایم
والله کز این آرزوی بیشترم نیست
حرّم من و در بین کمند تو اسیرم
جز آتش عشقت به دل شعله ورم نیست
از چشمه ی چشمم شده یک نهر روانه
جز خون دل آرامش اشک بصرم نیست
................................................
پینوشتها:
1- جمهرة انساب العرب، ص227 .
2- مقتل الحسین مقرم، ص 227- 229 .
3- تحت العقول، ص 292/ الانوار البهیة، ص 101. ترجمه از کتاب المنجد، ترجمه محمد بندرریگ، ج2، ص 1712 .
4- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص400/ مقتل الحسین مقرم، ص214 .
5- ابصارالیعین، ص205.
6- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 402- 401/ رکک کتاب الفتوح، ج5، ص78- 76/ ابصارالعین، ص205 .
7- کتاب الفتوح، ج5، ص78/ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232 .
8- مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232 .
9- اللهوف، ص45/ امالی الصدوق، مجلس30، ص141 .
10- مثیرالاحزان، ص60/ مقتل الحسین مقرم، ص290 .
11- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص441- 440 .
12- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص437 .
13- مناقب آل ابی طالب، ایران، ج4، ص100 .
14- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص11 .
15- بحارالانوار، ج10، ص117.
16- مقتل الحسین مقرم، ص303 .
17- مقتل العوالم، ص 85 .
18- امالی الصدوق، ص414، مجلس 30/ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص11 .
19- اقبال الاعمال، ج3، ص 78 و 344 .
20- اصول کافی، ج2، ص89، کتاب ایمان و کفر، باب صبر، ح6 .
21- نهج البلاغه، نامه 31 .
22- ابصارالعین، ص216 .
۹۷/۰۶/۲۲
چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد
تیر نامرد اگر یاور مشکم میشد
میشد این آب شود چشمه زمزم که نشد
حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود
سعی کردم بدنم را بکشانم که نشد
تا دو دستم به بدن بود علم برپا بود
خواستم حفظ شود بیرق و پرچم که نشد
سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی
ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد
گفتم این لحظه آخر که در آغوش توام
لااقل روی تو را سیر ببینم که نشد
بگو از من به رقیه که حلالم بکند
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
@kbaghi