باطل در سه پرده
بسم الله
جریان شناسی باطل در قیام عاشورا و قیام مهدوی و الگوگیری از آن ها در انقلاب اسلامی
جریان عاشورا و قیام حضرت مهدی برای برپایی حکومت عدل جهانی از جمله وقایع بسیار مهم جهان شیعه و بلکه جهان اسلام و حتی جهان بشریت است که تأثیرهایی بسیار بزرگ بر زندگی بشریت داشته است و خواهد داشت. بی شک تحقق این دو رخداد نیز مانند هر حادثه ی دیگری مرهون یک سلسله عوامل درونی و بیرونی است که شناسایی آن ها می تواند تأثیر تعیین کننده ای در تعیین وظیفه آدمی نسبت به رخدادهایی که به نوعی با آن ها مشابهت دارند - مثل انقلاب اسلامی ایران - انجام دهد.
قطعاً شناسایی عوامل مثبت آن ها در سیر
تأثیرگذاری عوامل مثبت پدیده ای هم سان مؤثر خواهد بود. همچنین شناسایی عوامل منفی
آن ها نیز، در از بین بردن یا کند کردن سیر تأثیر گذاری عوامل منفی در وقایع مشابه
تأثیر گذار است. و تحقیق در این بخش در دستور کار این پژوهش ها قرار دارد. این
مقاله در صدد است با شناسایی جریان های باطل تأثیر گذار در قیام امام حسین (علیه
السلام) و قیام امام مهدی عجل الله فرجه
به الگویی مناسب برای شناسایی جریان های باطل تأثیرگذار در انقلاب دست یابد. البته
شناسایی تک تک جریان های باطل تأثیر گذار در این دو قیام در دستور کار این مقاله
قرار ندارد. زیرا اول، شناسایی و بحث درباره ی همه جریان های باطل و قیام عاشورا
از حوصله و هدف این مقاله خارج می باشد. و دوم،: شناسایی همه ی جریان های منفی
تأثیرگذار در قیام امام مهدی عجل الله
فرجه ممکن نخواهد بود. زیرا این قیام هنوز تحقق نیافته است و بدون تحقق یک واقعه،
قطعاً شناسایی همه ی عوامل تأثیرگذار در آن ممکن نمی باشد.
مباحث این مقاله در سه فصل جریان شناسی باطل قیام کربلا و جریان شناسی باطل قیام
مهدی و الگوگیری از آن در انقلاب اسلامی ارائه خواهد شد.
فصل اول:
جریان شناسی باطل قیام کربلا
اولین بحثی که در جریان
شناسی باطل قیام کربلا مطرح می باشد این است که اصولاًًًً به چه نوع جریان هایی که
در قیام کربلا و مسائل مربوط به آن، نقش آفرین بوده و هستند، جریان های باطل گفته
می شود؟
به نظر می رسد به هر جریانی که در اصل تحقق واقعه ی کربلا نقش داشته است یا در صدد
از بین بردن اهداف و آثار قیام امام حسین علیه السلام بوده یا می باشد، جریان باطل گفته می شود،
بنابراین، این فصل در دو بخشِ شناخت عوامل پیدایش حادثه کربلا و شناخت عوامل فعال
در کم رنگ شدن اهداف آن ذکر می شود.
بخش اول:
عوامل پیدایش قیام کربلا
داستان واقعه ی کربلا
داستانی است شگفت انگیز است که در نگاه اول، همگان را به تعجب وا می دارد. چگونه
ممکن است امت پیامبری با گذشت فقط نیم قرن از وفات وی، فرزند او را این چنین بی
رحمانه بکشند؟ (2) آیا واقعاًًًًًً انحرافی در دین به وجود آمده بود که چنین واقعه
ای رخ داد؟ یا اینکه فرزند پیامبر دچار انحراف شده و پایبندی به دستورهای نیای
خویش را کنار گذاشته بود؟ این مسئله سؤالی است که ذهن هر پژوهشگر ناآشنا به اسلام
و تاریخ اسلام را به خود مشغول می کند. پاسخ به این پرسش، در موضوع این بحث نیز
رهگشا خواهد بود. مسلماً امام حسین علیه
السلام در عصر خویش در ردیف پایبندترین
افراد، به دین جد خود، و سرآمد همه ی کسانی بود که پایبندی به دستورهای اسلام ر ا
شعار خویش قرار داده بودند. و کسی از علمای اسلام را نمی توان یافت که منکر این
حقیقت باشد. بنابراین اگر انحرافی، باعث پیدایش این حادثه غم بار شده، قطعاً این
انحراف در امت پیامبر، در آن زمان رخ داده بود. چنان که شمار زیادی از نیروهای
کوفه، با قصد قربت به جنگ امام حسین آمده بودند. (3)
اما این انحراف چه بود و ریشه در کجا داشته است؟ این موضوع بحث بسیار مفصلی می
طلبد که ناگزیر به اجمال به آن اشاره می شود. آنچه مسلم بوده این است که اسلام پس
از رحلت پیامبر اکرم (ص) در جانشینی آن حضر ت به خطا رفته و به سفارش وی در این
باره - جزء تعداد انگشت شماری - پایبند نماندند، امیران آن روز جامعه ای اسلامی به
دلیل ناآشنایی با دستور های اسلام، به ناچار آداب و رسومی را در جامعه بنیان
نهادند که اساساًًًًً با دستورهای اسلامی سازگاری نداشت. و اوج این حرکت، در زمان
خلیفه ی سوم عثمان بن عفان بود. عثمان به خاطر سر کار آوردن والیان نالایق و بذل و
بخشش های نابجا باعث نارضایتی عمومی شد و در نهایت به دست همین ناراضیان کشته شد.
پس از مرگ وی جامعه ی اسلامی به دو گروه تقسیم شدند. یک گروه طرفدار عثمان بودند و
به عثمانیان معروف شدند. و گروهی دیگر طرفدار امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و به علویان شناخته شدند. و عموم مردم کوفه در
ردیف علویان بودند، و گاهی نیز طرفداران دو گروه، به عنوان پیروان «دین عثمان» و
پیروان «دین علی» علیه السلام شناخته می شدند. (4) البته همه ی کسانی که به
عنوان علوی یا پیروان علی خوانده می شدند، شیعه به معنای امروزی آن، یعنی کسی که
خلافت را اساساًًًً حق علی می داند و دیگران را غاصب می خواند، نبودند غالب شیعیان
آن روز، راه و سنّت شیخین را ستوده می دانستند و به آن پایبند بودند. (5)
به عبارت دیگر «در آن دوره، شیعه در کاربرد عمومی آن به کسانی گفته می شد که امام
علی علیه السلام را مقدم بر عثمان می دانستند، افزون برآن، کسانی
که آن حضرت را بر سایر خلفاء مقدم داشته و یا اصولاًًً به امامت آن حضرت و اولاد
ایشان اعتقاد داشتند شیعه خوانده می شدند.(6) هر چند برای کسانی که خلافت شیخین را
انکار می کردند و امامت امام علی علیه
السلام را به عنوان امری منصوص از طرف خدا
باور داشتند به ویژه واژه ی رافضی به کار برده می شد. (7) قاضی عبدالجبار می گوید:
شریک بن عبدالله نخعی به افضلیت ابوبکر به امیرالمؤمنین علیه السلام اعتقاد داشت. و چون با تعجب از او سؤال شد که
چگونه خود را شیعه می دانی در حالی که این اعتقاد را داری؟ پاسخ داد: «من بر این
باورم و اساساًًًًً شیعه کسی است که به این مطلب اعتقاد داشته باشد.» (8) اعتقاد
به حقانیت علی و بی گناهی آن حضرت در خون عثمان اگر چه در بین توده ی عوامل مردم
عراق به ویژه مردم کوفه رواج داشت، این عقیده کم کم بر اثر تبلیغات معاویه رنگ
باخت. افزون برآن همه ی کسانی که پس از به قدرت رسیدن معاویه، در عراق و کوفه به
حکومت رسیدند، جزء پیروان دین عثمان بودند. و موضع رسمی امویان در ترتیب خلفاء این
بود که آن ها ابوبکر و عمر و عثمان را خلیفه می دانستند و امیرالمؤمنین علیه السلام را به عنوان خلیفه ی مسلمانان قبول نداشتند.
بلکه مشایخ اصاحب حدیث، پس از امویان نیز خلافت آن حضرت را فتنه می دانستند. (9)
هر چند از احمدبن حنبل نقل شده است که: بر کسی که علی را خلیفه ی چهارم بداند عیب
نمی گیرد. (10) و کسانی که پس از کناره گیری امام حسن از قدرت، در کوفه به قدرت
رسیدند، همین اندیشه را ترویج می کردند. یعنی کسانی چون زیادبن ابیه و ضحاک بن قیس
و مغیره بن شبعه، پس از به قدرت رسیدن در کوفه با جلوگیری از انتشار معایب عثمان و
ترساندن شیعیان از این عمل، سعی کردند افکار عمومی را نسبت به عملکرد عثمان اصلاح
کنند. معاویه نیز به تمام عمال خود دستور داد برای مقابله با فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام برای خلفاء از حمله عثمان فضیلت سازی نماید و به
سب و لعن آن حضرت بپردازد، حاکمان کوفه نیز توانستند با پیگیری سیاست ارعاب و
تهدید و تطمیع بزرگان قبائل عراق را با خود هماهنگ و هم صدا کنند. و نتیجه ی این
سیاست ها این شد که مردم عراق به کلی فضائل امیرالمؤمنین را از یاد برده به مذهب
عثمانی گرویدند و در صف دوست داران معاویه قرار گرفتند. (11)
خلاصه ی کلام اینکه، تفکر عثمان روز به روز قوت گرفت و در اواخر عمر معاویه به اوج
خود رسید. صاحبان این تفکر توانستند مردم کوفه را با خود همراه نمایند و در مقابل
امام حسین (علیه السلام) قرار دهند؛ بنابراین عجیب نیست که اگر می بینیم عده ای از
لشگریان کوفه برای عمل فجیع خود در کربلا، انتظار بهشت و پاداش اخروی نیز داشتند.
بخش دوم:
عوامل تأثیرگذار در کم رنگ شدن اهداف قیام کربلا
پس از وقوع حادثه ی
کربلا تلاش هایی بسیاری صورت گرفت تا از اهمیت آن کاسته شود و اهداف آن زیر سؤال
برود. نخستین تلاش ها این بود که امام حسین (علیه السلام) و یاران آن حضرت را به
عنوان کسانی که با هدف دستیابی به مطامع دنیوی، بر خلفه ی وقت خروج کرده ا ند و
قصدی جز فساد نداشتند، معرفی کنند. چنین کسی قطعاً مستحق این است که با خشونت با
او رفتار شود. و این حرکت از همان ابتدا شروع شد. و از آنجا که احتمال انجام چنین
حرکتی از سوی حاکمان وقت در آن زمان بسیار زیاد بود، امام حسین علیه السلام در وصیت نامه ی معروف خود به محمد بن حنفیه در
صدد دفع این تهمت برآمده و تصریح می کند که قیام وی؛ نه از سر مستی و به قصد جاه
طلبی و فساد و ظلم، بلکه به خاطر اصلاح امت پیامبر است که به کجی و انحراف مبتلا
شده است. (12) نکته دیگری که در این وصیت نامه وجود دارد و حائز اهمیت می باشد،
این است که امام حسین علیه السلام در این وصیت نامه به پایبندی خود به اسلام تأکید
می کند. (13) و از این جهت، توطئه کسانی را که احیاناً ممکن است او را به خروج از
دین خویش متهم کنند، خنثی می کند. هر چند کسی نتوانست در طی تاریخ؛ به طور جدی او
را به چنین امری متهم کند. اگر چه او را به خطای در اجتهاد به خاطر انتخاب مبارزه
با یزید متهم نمودند. چنانکه یکی از استادان دانشگاه اسلامی محمد بن سعود در
عربستان در جواب این پرسش که آیا حسین علی که بر یزید خروج کرد و محمد بن سعود که
بر خلیفه ی عثمانی خروج کرد خارجی هستند یا خیر؟، می گوید: ما نمی دانیم پایان کار
حسین بن علی چه بود. یعنی ما نمی دانیم می خواست چه کار کند؟ ولی همین قدر می
دانیم که او در انتخاب مبارزه اجتهاد کرد؛ و در اجتهاد خود خطاء کرده است. علماء
صحابه مثل ابن عباس او را از این کار منع کردند. اما قیام محمد بن سعود به خاطر
این بوده است که دولت عثمانی بر سرزمین نجد تسلط نداشت و این امر مشکل آفرین شده
بود و بنابراین قیام او مشروع و به خاطر اقامه ی شعایر دین و حفظ امنیت بوده و
باعث شد مسلمانان بر محور حق و هدایت جمع شوند. (14) این به اصطلاح استاد دانشگاه
در سخن خود محمد بن سعود را بر حسین بن علی علیه السلام برتری داده است. زیرا عقیده دارد حسین علیه السلام در اجتهاد خود مبنی بر لزوم مبارزه با یزید خطاء
کرده است. ولی محمد بن سعود در اجته د خود به صواب رفت.
یکی دیگر از تلاش هایی که از همان اوان شهادت امام حسین علیه السلام با هدف از بین بردن تأثیرهای قیام امام حسین علیه السلام بر مردم صورت گرفت، فضیلت سازی برای روز عاشورا
است. تفکر عثمانی برای این که قبح عمل خود در این روز را در چشم مسلمانان از بین
ببرد، فضیلت های زیادی را برای روز عاشورا جعل نموده است، و این روز را روز برکت
خود قرار داد. (15) و تهیه آذوقه سال در این روز را سنت شمرد. و آن آذوقه را تا
سال دیگر مایه سعادت و وسعت رزق دانست. (16) و روز عاشورا را به عنوان روز پیروزی موسی
بر فرعون و ساحران و رزو قبولی توبه آدم از سوی خداوند و روز خروج یونس از شکم
ماهی و روز استقرار کشتی نوح بر کوه جدی و روز شکافته شدن دریا برای حضرت موسی
معرفی نمود. (17) و یکی از مهم ترین فضلیت هایی که برای روز عاشورا جعل نمود
استحاب روزه ی روز عاشورا است. این جریان می گوید: پیامبر وقتی به مدینه وارد شد
مشاهده کرد یهودیان روز عاشورا را روزه می گیرند، و وقتی علت آن را جویا شدند
گفتند: عاشورا روزی است که خداوند بنی اسرائیل را از دست دشمن نجات داد و و موسی
این روز را روزه گرفت، پیامبر فرمود: من نسبت به موسی از شما سزاوارترم هستم. پس
آن روز را روزه گرفت، و دستور داد مسلمانان در این روز روزه بگیرند. (18) این تفکر
از زبان عایشه نقل می کند که قریش در دوران جاهلیت، روز عاشورا را روزه می گرفت .
و پیامبر هم این روز را روزه می گرفت. و وقتی به مدینه وارد شد به مسلمانان دستور
داد این روز را روزه بگیرند. و وقتی که روزه ی ماه رمضان واجب شد، روزه این روز
ترک شد. و هر کس خواست می تواند این روز را روزه بگیرد. و هر کس خواست می تواند
روزه این روز را ترک کند. (19) و در بعضی از رویات اهل سنت آمده است که پیامبر روز
نهم محرم را نیز روزه می گرفت. (20) ولی با همه ی این فضلیت سازی و تبلیغات بنی
امیه و بنی عباس، محبت امام حسین علیه
السلام روز به روز در دل های مردم افزایش
می یافت، از همین رو آخرین راهی که به ذهن آن ها رسید تخریب قبر امام حسین علیه السلام بود. متوکل عباسی وقتی که می بیند به رغم همه ی
تبلیغاتی که علیه تفکر علویان و امام حسین (علیه السلام) صورت می گیرد، باز هم
مردم به زیارت امام حسین (علیه السلام) می روند، تصمیم گرفت قبر آن حضرت را از بین
ببرد. به همین خاطر در سال 306 (21) قمری دستور داد قبر آن حضرت و خانه های اطراف
آن را خراب نمایند و زمین را شخم بزنند و بذر بپاشند. و به محل قبر، آب دهند. و از
آمدن مردم به زیات آن حضرت جلوگیری کنند. (22) اما این نقشه نیز ناکام ماند و آب
دور قبر مبارک جمع شد و روی آن جریان پیدا نکرد. و به همین خاطر، قبر مبارک و
سرزمین کربلا به عنوان «حائر» نام گرفت. (23) هر چند اهل سنت بر این باورند که آب
بر قبر نیز استیلاء یافت و نشان های قبر را از بین برد. و پس از چهل روز در زمین
فرو رفت. (24) اما در ادامه ی این مطلب آورده اند که مردی اعرابی از قبیله ی بنی
اسد، پس از فرو رفتن آب، و از بین رفتن آثار قبر به آن منطقه آمد و مشت مشت خاک ها
را برمی داشت و می بویید تا به محل قبر دست پیدا کرد. و با گریه گفت: پدر و مادرم
فدای تو باد چقدر تو خوش بو هستی! و چقدر تربتت خوشبو است! سپس این شعر را سرود:
خواستند قبرش را از دشمنش مخفی کنند. مگر نه این که بوی خوش خاک قبر قبر را نشان
می دهد. (25)
مسئله ی دیگری که به عنوان یک انحراف پس از واقعه ی کربلا رواج پیدا کرد و ضربه ی
سنگینی به هدف امام حسین علیه السلام وارد می کرد، شایعه ی کشته نشدن امام حسین علیه السلام و عروج او به آسمان ها - مانند عیسی - بوده است.
بعضی بر این باور بودند که حنظله بن اسد شامی شبیه امام حسین علیه السلام بوده و در حقیقت، ام همان کسی است که در کربلا
کشته شده و امام حسین علیه السلام به آسمان ها برده شده است. چنانکه حضرت عیسی به
آسمان ها برده شد. (26) امام رضا علیه
السلام سخن این گروه را تکذیب نمود و آن
را مساوی با تکذیب پیامبر دانسته است. زیرا پیامبر قبل از آن، خبر داده بود که
حسین علیه السلام کشته خواهد شد. (27) امام زمان نیز در توقیعی
این عقیده را مورد نکوهش قرار داده است و آن را کفر و گمراهی می داند. (28) این
عقیده اگر چه از سوی بعضی از شیعیان و به استناد این سخن خداوند که خدا راهی برای
کفار بر مؤمنان قرار نداده است (29) و (30) وضع شده است اما ضرر آن برای اهداف
قیام امام حسین علیه السلام - چنانکه در کلام امام صادق علیه السلام آمده است - از تمام تلاش های بنی امیه برای
مبارک جلوه دادن روز عاشورا بیشتر است؛ زیرا در این صورت هیچ مذمتی متوجه آن ها
نخواهد بود. (31)
یکی دیگر از مباحث مهمی که با کاسته شدن آثارورا ارتباط تنگاتنگ دارد و مانند بحث
قبل از سوی دوستان نادان دنبال می شود، مسئله ی نوع عزاداری برای امام حسین علیه السلام است. بی تردید یکی از مهم ترین عوامل تازه ماندن
عاشورا پس از گذشت قرن ها، عزاداری برای سیدالشهداء بوده است. و تأکید امامان معصوم
برای برپایی مجالس عزاداری با هدف زنده نگه داشتن نام و یاد و راه حسین بن علی علیه السلام بوده است. بنابراین باید اشکال عزاداری برای آن
حضرت نیز به دنبال تأمین این هدف باشد و موجب نفرت ناظران غیر شیعی از شیعیان و در
نتیجه از امام حسین علیه السلام و گم شدن اهداف قیام آن حضرت نزد آنان نگردد. و
این امر متأسفانه کمتر مورد توجه شیعیان قرار گرفته و به همین خاطر صدمات بزرگی به
اهداف قیام امام حسین علیه السلام وارد شده است. متأسفانه جوهر حقیقی حرکت
سیدالشهدا یعنی قیام علیه ستم و احیای دین حق در عزاداری ها، مورد غفلت قرار گرفته
و هدف از آن ها به طور نگران کننده ای، اشک ریختن - بدون تقویت بینش و قدرت ایمان
- شده است. و انجام بعضی حرکات ناشایست و ناسازگار با فطرت انسانی نظیر ریختن خون
خود، نیز به وسیله ای برای تبلیغات غیر مسلمانان علیه مسلمانان و متهم کردن آن ها
به دوست داشتن خون و خون ریزی و تبلیغات سنیان علیه شیعه و متهم کردن آن ها به
انجام اعمال غیر انسانی - به قصد تقرب به خدا - شده است. چندی پیش نمایندگی
خبرگزاری رویتر در لبنان عکس زنی لبنانی را منتشر نموده که در مراسم عزاداری امام
حسین (علیه السلام) با قمه سر فرزند خردسال خود را خون آلود نمود. و این مسئله
دستاویزی شد تا غریبان به تبلیغ علیه مسلمانان بپردازند. و هیچ کس از انگیزه ی
انجام این عمل سؤال نکرد. سایت های ضد شیعه نیز به این بهانه حملات سنگینی را علیه
شیعه و عزاداری سیدالشهدا صورت دادند و با انتشار عکس های قمه زنی، از مسلمانان
(اهل سنت) خواستند خدا را برای اینکه آن ها را هدایت نموده است، شکر نمایند. (32)
فصل دوم:
جریان شناسی باطل قیام مهدوی
اندیشه ی زلال مهدویت
در طی تاریخ همواره با آسیب های مختلفی مواجه بوده است؛ از یک سو عده ای با معرفی
خود به عنوان مهدی یا نائب و باب دسترسی به آن حضرت یا به عنوان کسی که مورد عنایت
امام زمان بوده و پرتوی از لطف آن حضرت در وی تجلی نموده است و با استفاده از
احساسات مردم، تلاش کردند به مطامع خود دست یابند. و از سوی دیگر عده ای از روی
غفلت یا به عمد و با هدف جلب قلوب دوست داران امام مهدی به سوی خود و قرار گرفتن
در کانون توجه آن ها، با بزرگ نمایی بعضی از آموزه های مهدویت، ناهنجارهایی را در
رفتار شیعیان به وجود آورده اند و می آورند. و گاهی نیز با ارائه ی تفسیری نادرست
از بعضی از آموزه های آن، دشواری هایی را در مسیر ترویج و پایبندی به آن ها و در
نتیجه در اعتقاد مردم نسبت به امام زمان می آفرینند. این جریان در طی تاریخ،
تهدیدی برای اندیشه ی مهدویت بوده است و در عصر حاضر نیز تهدیدی جدی به حساب می
آید. و یکی از ضرورت های پژوهش در عرصه ی مهدویت، شناخت این جریان ها و عوامل و
بسترهای رشد آن ها می باشد که اصطلاحاً از آن با عنوان جریان شناسی باطل مهدوی یاد
می شود. جریان شناسی باطل مهدوی عبارت است از شناخت جریان هایی که به نوعی در عرصه
ی مهدویت فعال اند و نوع فعالیت آن ها آثار نامطلوبی را در حوزه ی اندیشه ی مهدویت
و رفتارهای متناسب با آن ایجاد می کند. آسیب هایی که متوجه قیام حضرت مهدی علیه السلام می شود، مربوط به اصل اندیشه ی مهدویت بوده و
بیش از تحقق آن اتفاق می افتد. یعنی خود قیام، با آسیبی مواجه نمی باشد و اهداف آن
نیز به مجادله کشیده نخواهد شد. زیرا اصل تحقق قیام، ارزش تلقی می شود و حتماً نیز
به وقوع خواهد پیوست. و هیچ چیز نمی تواند از تحقق آن جلوگیری کند. البته این
امکان وجود دارد که بعضی از امور مانند حرکت سفیانی از رشد سریع تر و فراگیر شدن
آن در زمان کمتری جلوگیری کنند. ولی بحث از این گونه مسائل به عنوان جریان شناسی
باطل قیام مهدوی، بحث پرثمری نیست و بیشتر به موضوع علائم قیام و حوادث ظهور مربوط
می شود. پس از استقرار حکومت عدل مهدوی در جهان نیز، جریانی که تهدید کننده ی
اهداف این قیام باشد وجود نخواهد داشت. زیرا حکومت امام زمان به اصطلاح علم فلسفه
ی تاریخ، پایان تاریخ می باشد و پایان تاریخ، یعنی: پایان تحولات تاریخ ساز بشر،
در همه ی ابعاد سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، و اقتصادی آن و وجود جریان باطلی که تهدید
کننده ی اهداف قیام امام زمان، بعد از استقرار حکومت جهانی باشد، با پایان تاریخ
خواندن آن هماهنگی ندارد. زیرا اول، مردم به خواسته های خود رسیده و به آرامش
خواهند رسید. و عقده ی سرکوب شده ای برای آن ها باقی نمی ماند. و جریان هایی باطل،
به خاطر دست یابی مطامع خود، جریان سازی می کنند. و اگر عقده سرکوب شده ای برای
کسی باقی نماند انگیزه ای برای جریان سازی نیز وجود نخواهد داشت. دوم: عقل های
مردم با ظهور حضرت مهدی علیه السلام کامل می شود (33) و قدرت تشخیص مردم به بالاترین
حد ممکن - برای انسان های عادی - می رسد. از این رو هیچ کس نمی تواند آن را حول
محور باطلی جمع کند. بنابراین تنها راهی که امکان دارد از آن طریق آسیبی به مهدویت
وارد شود و جریان باطلی حول آن ایجاد شود، اصل اندیشه ی مهدویت و بعضی از آموزه
های آن می باشد؛ که آن هم مربوط به قبل از ظهور است. یکی از زمینه هایی که در
فرهنگ مهدویت آسیب زا می باشد و جریان های طی بسیاری در طول تاریخ به واسطه آن
ایجاد شده است، عدم درک درست اندیشه ی مهدویت با ویژگی های خاص آن است. عدم شناخت
درست اینکه مهدی موعود چه کسی است؟ و چه ویژگی هایی دارد؟ و کجا و چگونه ظهور
خواهد کرد؟ و مسائلی از این دست، باعث شده اشخاص زیادی در طی تاریخ ادعای مهدویت
کنند. و تقریباً هم زمان با تولد اندیشه ی مهدویت، ادعای مهدویت به دست افراد یا
درباره ی افراد نیز آغاز شد. و نخستین کسی که در تاریخ درباره ی او ادعای مهدویت
شد، محمد بن حنیفه بود. کسانی که معتقد به امامت محمد بن حنیفه پس از امام حسین علیه السلام بودند، با فوت او ادعا کردند او همان مهدی موعود
است که از دیده ها غایب شده است و روزی ظهور خواهد کرد. (34) پس از وی نیز محمد بن
عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب ادعای مهدویت نمود و تعدا زیادی از مردم کوفه
را با خود همراه نموده و با منصور عباسی به مقابله برخاست. امر او چنان بر مردم
مشتبه شده بود که مردم کوفه به گمان اینکه او همان مهدی موعود است به یاری او
برخواستند. و حتی ابو حنیفه از فقهای اهل سنت در آن دوران نیز به لزوم همراهی او
در جنگ علیه منصور عباسی فتوا داد. (35) و گروهی بسیار از مردم در این قیام کشته
شدند؛ و نمونه هایی از این دست در تاریخ بسیار یافت می شود. ادعای مهدویت در بین
شیعه چندان رواج نداشته، و غیر از فاطمیان مصر و قیام محمد بن عبدالله نفس زکیه و
علی محمد باب کس دیگر را نمی توان یافت که ادعای مهدویت نموده است و جریان ساز
باشد. هر چند دو جریان فاطمیان و قیام محمد عبدالله، در جامعه شیعی اثنی عشری
اتفاق نیفتاده، و تنها ادعای علی محمد باب در جامعه ی شیعه بر معنای امروزی اثنی
عشری اتفاق نیفتاده، و تنها ادعای علی محمد باب در جامعه شیعه بر معنای امروزی آن
ایجاد شد. و متأسفانه ضعف مردم در شاخت ویژگی های مهدی موعود، همراه عوامل دیگری
نظیر ظلم و جور، حاکمان عصر قاجار، باعث جذب آنان به سوی این ادعا شده و هزینه ی
سنگینی را بر جامعه ی آن روز ایران تحمیل نمود. البته شایان ذکر است که علی
محمدباب در ابتدا ادعای بابیت کرد. و مردم را با همین عنوان دور خود جمع نمود، ولی
تعداد زیادی از مردم پس از اینکه ادعای مهدویت او را مشاهده کردند از دور او
پراکنده شدند.
در بین شیعیان عده ی دیگری نیز ادعای مهدویت نمودند که با تمسخر مردم مواجه شده
اند و غالب آن ها دچار مشکلات روحی و روانی بوده اند.
اما مدعیان مهدویت در میان اهل سنت، بسیار بیشتر از شیعه بوده و تعداد کسانی که با
این ادعا در جامعه جریان ساز بوده اند، بسیار بیشتر از شیعیان است. با اینکه
اندیشه ی مهدویت در میان اهل سنت چندان پررنگ نمی باشد، به دلیل اینکه در شناساندن
شخص مهدی صرفاً به یک سلسله کلیات مانند اینکه مهدی مردی از فرزندان فاطمه علیها السلام است، اکتفا شده، زمینه برای ادعای افراد بسیاری
که این ویژگی ها در آن ها وجود دارد فراهم شده است، به ویژه اینکه اهل سنت براین
باورند که مهدی یک فرد عادی است که یک شبه دارای صلاحیت لازم برای رهبری امت
اسلامی و جهانی می شود. از همین رو مشاهده می کنیم ادعای مهدویت اهل سنت فراوان
بوده و گاه حتی دو نفر، هم زمان و در دو منطقه ادعای مهدویت کرده اند و کسان زیادی
را دور خود جمع نموده اند، و انرژی و امکانات جامعه را هدر دادند. کسانی مانند
مهدی سودانی و مهدی سنوسی و دیگران ادعای مهدویت کردند و جمعیت زیادی را به کام
مرگ کشاندند و کسانی هم مثل غلام احمد قادیانی به تحریک دستگاه جاسوسی استعمار پیر
ادعای مهدویت نموده و بدعت هایی را در دین به نفع آن ها وضع کردند.
ویژگی مشترک همه ی این مدعیان این است که به اسم تجدید دین و به بهانه ی اینکه
مهدی مجدد دین است، بدعت هایی را در جامعه ی اسلامی رواج دادند. و بعضی از آن ها
نیز کتاب هایی را به عنوان کتاب آسمانی و مکمل قرآن آورده اند که از جمله می توان
به کتاب کلمات الله اشاره نمود که به دست شخصی به نام سید مصطفی برزنجی ارائه شده
است. وی در سال 1992 به دنبال شرکت در یک مناظره ی علمی به دست افراد ناشناسی کشته
شد. ولی پیروان او به رغم اینکه اعتراف دارند، مهدی آن ها کشته شده است بر این
باورند که برزنجی همان مهدی موعود است که روزی از زمین خارج می شود و جهان را به
سرمنزل مقصود می رساند.
زمینه دیگری که در اندیشه ی مهدویت آسیب زا می باشد طبیعتاً جریان ساز است، مسئله
ی ارتباط با امام زمان علیه السلام می باشد ادعای ارتباط با امام زمان علیه السلام از زمان غیبت صغری شروع شد و کسانی مانند ابی
محمد الشریعی، محمد بن نصیر النمیری، ابوطاهر محمد بن علی بن هلال، حسین بن منصور
حلاج، ابوجعفر محمد بن علی بن ابی العزاقر الشلمغانی در زمان غیبت صغری ادعای
بابیت کردند و بعضی از آن ها مانند منصور حلاج و شلمقانی نیز مورد لعنت امام زمان علیه السلام قرار گرفتند. (36) با ارتحال علی بن محمد الثمری
نایب چهارم امام زمان و خروج توقیع از آن حضرت مبنی بر پایان یافتن غیبت صغری و
بسته شدن باب نیابت خاصه، مسئله ادعای نیابت نیز رنگ باخت، و در شیعه کسی را نمی
توان یافت که ادعای بابیت کرده باشد. پس از اینکه مذهب شیخیه مسئله اعتقاد به رکن
رابع را یکی از اساس مذهب خود قرار داد. و رکن رابع به عقیده ی آن ها کسی است که
با امام زمان ارتباط دارد، زمینه ی طرح ادعای نیابت و بابیت دوباره فراهم شد و
کسانی مانند علی محمدباب ادعای نیابت و بابیت کردند. البته کسان دیگری نیز در طی
تاریخ ادعای بابیت کردند که ادعای آن ها مورد توجه قرار نگرفت. و هنوز هم کسانی
وجود دارند که ادعا می کنند با امام زمان ارتباط دارند و اختیار قعطی از سوی آن
حضرت نقل می کنند.(37) و یا از سوی آن حضرت، توقیع، ذکر می کنند؛ (38) یا در مذمت
مراجع پیام می آورند. (39)
یکی دیگر از زمینه های آسیب زا در اندیشه ی مهدویت مسئله ملاقات با امام زمان است.
ملاقات با معصوم اگر چه به خودی خود ارزش نیست و شأن ساز نمی باشد؛ وقتی که معصوم
در غیبت به سر می برد، حاکی از لطف و عنایت وی نسبت به ملاقات کننده است. از این
رو کسی که به ملاقات امام زمان نائل می شود دارای شأن خاصی می باشد و در جامعه
عزیز می شود. و همین مسئله زمینه ی به وجود آمدن آسیب ها و جریان های باطل ملاقات
محور می شود. با صَرف نظر از این بحث که آیا ملاقات با امام زمان در غیبت کبری
اساساًًًً ممکن است یا نه؟ به نظر می رسد، ترویج ملاقات و ملاقات کننده گان و بحث
از راه های ملاقات، آسیب زا و جریان ساز است. زیرا در پرتو همین عنوان، کسان زیادی
از سادگی مردم استفاده کرده و به مطامع خود دست یافتند. امروز نیز افرادی زیاد در
جامعه وجود دارند که با ادعای ملاقات یا ترویج و آسان جلوه دادن آن، باعث انحراف
عده ای زیاد از ساده دلان شدند. و مردم ساده اندیش و بی خبر نیز، به امید ملاقات
با امام زمان، چله هایی می گیرند که در هیچ کتابی نیامده است. زیرا در هیچ کتابی
نمی توان روایتی یافت که شیعیان را به تلاش برای دیدن امام عصر در زمان غیبت تحریص
نماید، و بلکه در روایات از تلاش برای این کار نهی شده است، در کتاب الغیبه آمده
است که: احمدبن حسن بن ابی صالح خجندی یکی از کسانی است که به ملاقات با امام زمان
علیه السلام اصرار داشت و به همین منظور در شهرها به دنبال
آن حضرت می گشت. وی به دست حسین بن روح نوبختی نایب سوم امام علیه السلام نامه ای به آن حضرت نوشته و در آن از میزان
علاقه ی خود و اینکه به جستجوی آن حضرت مشغول است، سخن گفته و از امام جوابی آرام
بخش و تعیین کننده وظیفه، در خواست کرد. پاسخ امام علیه السلام این بود: «من بحث طلب و من طلب فقد ذل و من ذل
فقد اشاط و من اشاط فقد اشرک»، یعنی هرکس به جستجو برخیزد طالب شده و ذلیل خواهد
شد و هر کس چنین شد (خود یا امام را) به هلاکت خواهد افکند؛ و چنین کسی مشرک می
شود. خجندی می گوید: از طلب دست کشیده و خوشحال به وطنم بازگشتم. (40) معلوم نیست
این تفکر از کجا و چگونه در ذهن شیعیان ایجاد شده است که به دنبال دیدار امام زمان
باشند. و متأسفانه شاهدیم که بعضی از روحانیون نیز به این مسئله دامن می زنند و در
چگونگی راه های ملاقات با امام زمان کتاب می نویسند. و شیعه علاقمند، نیز با هزار
امید به این راه های پیشنهادی عمل می کند؛ ولی متأسفانه نتیجه نمی گیرد و به
بیراهه کشیده می شود.
یکی دیگر از زمینه های آسیب زا در اندیشه ی مهدویت، مسئله ی تطبیق علائم ظهور با
بعضی افراد و بعضی وقایع و اتفاقات است. علائم ظهور از دیر باز مورد سوء استفاده
نابکاران قرار گرفته و نابجا بر بعضی امور و افراد تطبیق داده شده است. و بعضی از
مدعیان نیز در طی تاریخ، مسائلی را که با آن ها منطبق باشد به عنوان علائم ظهور
معرفی و برای آن سندسازی کردند از همین رو یکی از مباحث آشفته مهدویت، بحث علائم
ظهور است. گاهی نیز دوست داران یک شخص، وی را به عنوان مصداق علائم ظهور معرفی می
کنند، مثلاً فلان شخص را به عنوان سید خراسانی و دیگری را به عنوان فرمانده سپاه
وی، یعنی شعیب بن صالح، معرفی می کنند. از آنجا که علائم ظهور مفاهیمی کلی می باشد
که قابلیت صدق بر مصادیق زیادی را دارد، بنابراین تطبیق آن ها بر بعضی افراد و
اتفاقات، قطعی نبوده و احتمال اشتباه در آن بسیار است، از این رو نباید روی این
مسئله سرمایه گذاری کرد.
یکی دیگر از موارد آسیب زا در مسئله مهدویت، بعضی کتاب هایی است که در ترویج آموزه
ی مهدویت نوشته می شود. متاسفانه هر کس به خود حق می دهد با کمترین تخصص و اطلاعات
لازم متولی بحث مهدویت شود و به نظریه پردازی بپردازد. طبیعتاً کتاب یا جزوه ای که
حاصل این نظریه پردازی است حاوی بدعت ها و لغزش هایی در امر مهدویت است که باعث
گمراه شدن خوانندگان ناآگاه خواهد شد. چگونه کسی که اعتراف دارد اصلاً سواد عربی
ندارد. (41) به تفسیر و تحلیل آیات قرآن می نشیند؟ و بدون هیچ منبع معتبری بعضی از
آیات قرآن را به عنوان آیات مهدویت معرفی می کند؟ گاهی می گوید: معلم من مرده است
و معلم شما هنوز زنده است و از غیر او چیزی نمی گیرم، و گاهی می گوید: معلم من
1400 سال است که مرده است. و گاهی نیز می گوید: معلم من می خواهد به من فقه هم یاد
بدهد. بعد به شما خواهم گفت: فقه یعنی چه !!! آیا چنین کسی حق دارد نظریه پرداز
بحث مهدویت شود و کتاب منتشر نماید و در دست عموم مردم قرار دهد؟
فصل سوم:
الگوگیری از جریان های باطل قیام عاشورا و مهدوی در انقلاب اسلامی
هدف از این فصل سخن
گفتن درباره ی جریان هایی نمی باشد که قبل از انقلاب وجود داشته اند و دشواریهایی
را برای انقلاب آفریدند یا خواهند آفرید. زیرا اساساًًًً این بحث از موضوع این
مقاله خارج است. بلکه هدف این است که با شناسایی جریان های باطل این دو قیام
الگویی برای شناسایی و مقابله با جریان های باطل تأثیر گذار و در انقلاب اسلامی که
می توانند با فعالیت خود در کند شدن حرکت انقلاب و سست شدن هدف آن مؤثر باشند دست
یابیم. و از آنجا که این بحث نیز بسیار دامنه دار و گسترده است صرفاً به ذکر چند
نکته اکتفاء می شود.
نکته ی اول: انقلاب اسلامی به رغم تلاش همه ی جریان های باطلی که در راه تحقق آن
مشکل آفرین بودند تحقق یافت؛ و به رغم همه ی تلاش هایی که صورت گرفت تا از درون آن
را از اهداف خود دور کنند به سوی هدف خود که همانا در هم آمیختن قوانین اسلامی با
خواست مردم بود، حرکت کرد. ولی همانطور که اهداف حادثه ی کربلا پس از گذشت قرن ها
هنوز مورد تاخت و تاز قرار گرفته و جریان های باطل بسیاری تلاش می کنند مانع تحقق
فزون تر اهداف آن شوند و حداقل گسترده ی اهداف آن را محدود کنند، انقلاب اسلامی
نیز با همین جریان ها روبرو است.
نکته ی دوم: همان طور که اندیشه ی مهدویت با عدم تعادل در مواجهه با آموزه های آن
و بزرگ نمایی بعضی از آن ها از مسیر اصلی خود خارج می شود، انقلاب اسلامی نیز با
عدم تعادل در برخورد با مؤلفه های خود و بزرگ نمایی بعضی از آن ها مانند جمهوریت
یا اسلامیت، دچار مشکل می شود و از هدف خود باز می ماند.
نکته ی سوم: تئوری پردازی انقلاب باید به دست کسانی که آشنا به مبانی تصوری و
تصدیقی انقلاب هستند صورت بگیرد. یعنی همان طور که در اندیشه ی مهدویت، فقط
متخصصان حق دارند به بحث و گفتگو درباره ی مؤلفه های آن بنشینند، در غیر این صورت،
انحراف هایی در این مسئله داخل شده و مشکل ساز خواهند بود، درباره ی انقلاب اسلامی
نیز باید کسانی به بحث بپردازند که آشنا به مبانی دینی باشند و شأن آن ها در نظریه
پردازی دینی به اثبات رسیده و دارای حجیت شرعی باشد.
نتیجه گیری
مطالعه و جستجو در جریان های باطل فعال در قیام عاشورا و قیام کربلا ضمن اینکه ما را با این جریان ها آشنا می کند و باعث می شود بتوانیم مانع فعالیت آن دسته از جریان هایی که فعالیت آن ها استمرار دارد بشویم، به ما این امکان را می دهد که خطوط کلی جریان های باطل در حوادث همسان با این دو حادثه را شناسایی کنیم و خود را برای مواجهه با آن ها آماده نماییم و چگونگی مقابله با آن ها را از پیش بدانیم.
نویسنده: حجت الاسلام حسین حجامی / پایگاه راسخون