وقایع ماه صفر
بسم الله
یکم صفر
2ـ ورود کاروان اسرای اهل بیت (علیهم السلام) به شام
1ـ وقوع جنگ صفین
روز اول ماه صفر سال 38 هـ .ق. جنگ صفین رخ داد. ماجرا از آن جا آغاز شد که مولای متقیان امام علی (علیه السلام) پس از آن که با پافشاری مردم خسته از جور و بی عدالتی و تشنه عدالت علوی، خلافت ظاهری را پذیرفتند، همان گونه که به مردم وعده کرده بودند از هیچ تخلف و ظلمی چشم پوشی نکردند؛ به همین علت در نخستین روزهای خلافت خود، دستور عزل معاویه که صلاحیت حکومت را نداشت صادر فرمودند؛ ولی او با قلدری تمام از دستور امیرمؤمنان (علیه السلام) سرپیچی کرد و به کار شکنی و تضعیف حکومت مولا علی (علیه السلام) پرداخت؛ لذا حضرت پس از پایان یافتن فتنه جمل خود را برای سرکوبى این طغیانگر ظالم آماده ساختند.
سپاه امیرمؤمنان (علیه السلام) و سپاه معاویه در محلى به نام صفین در جنوب شهر رقّه در کنار رود فرات، رویاروى یکدیگر صف آرایى کردند. پس از آن که نامهها و پندهاى مولاى متقیان در قلب سختتر از سنگ معاویه اثرى نکرد، در اول صفر سال 38 هـ .ق. دو
سپاه، آرایش جنگى به خود گرفتند.در طول جنگ صفین جلوه هایی از احسان و کرم خاندان عصمت و طهارت به ظهور رسید.
سپاهیان معاویه چند بار بر آب تسلط پیدا کردند ولى دو مرتبه سپاهیان مولاى متقیان (علیه السلام) آن را باز پس گرفتند؛ در زمانى که معاویه خبیث بر آب تسلط پیدا مىکرد، مانع از رسیدن آب به سپاه حضرت على(علیه السلام) مىشد اما سپاهیان اسلام در زمانى که بر آب مسلّط مىشدند، از رسیدن آب به سپاه معاویه جلوگیرى نمىکردند.
بیان این نکته خالى از لطف نیست که آزادسازى آب یکبار به دست مبارک امام حسین (علیه السلام) انجام شد و حضرت سید الشهداء هم پس از تسلط مانع از رسیدن آب به دشمن نشدند. البته از خاندان کرم و لطف این نکته دور از انتظار نیست؛ چرا که ذات اهل بیت(علیهم السلام) لطف و کرم مىباشد و ذات دشمنان اهل بیت خباثت و پلیدی.
پس از این که آثار شکست در سپاه معاویه ظاهر شد، عمروبن-عاص نیرنگ باز دستور داد تا سپاهیان معاویه صفحاتی از قرآن کریم را بر سر نیزهها کنند و تمام سپاه فریاد زنند که بین ما و شما کتاب خدا حاکم داور باشد، تا بدین گونه از هلاکت حتمى نجات یابند.
لشکریان امیرمؤمنان(علیه السلام) فریب خوردند و خواهان پایان جنگ و تن دادن حضرت علی (علیه السلام) به حکمیت شدند. هرچه امیرمؤمنان تلاش کردند تا سپاهیان را براى ادامه جنگ و رسیدن به پیروزى که در چند قدمى آنان بود راضى کنند، بىفایده بود.
سرانجام حضرت را تهدید و وادار به قبول حکمیت کردند و به اصرار فراوان، ابوموسى اشعرى را حکم سپاه حضرت قرار دادند. امیرمؤمنان(علیه السلام) در اوج مظلومیت در این باره فرمودند: « من پیش از امروز امیر شما بودم لکن امروز فرمانم نمىبرید و مأمورم
ساختید».
در حکمیت نیز ابوموسى فریب خدعه عمروعاص را خورد و همان افراد که به اصرار، حضرت را مجبور به قبول حکمیت کرده بودند، خود منکر آن شدند و گروه خوارج را تشکیل دادند.
2ـ ورود کاروان اسرای اهل بیت(علیهم السلام) به شام
در روز اول صفر سال 61 هـ .ق. کاروان اسرای اهل بیت (علیهم السلام)را وارد شهر شام کردند. شهرى که مردمان آن به علت تبلیغات سوء معاویه بر ضد اهل بیت(علیهم السلام) با اسلام ناب، بیگانه و پیرو اسلام معاویه شده بودند. اهل شام براى ورود اهل بیت(علیهم السلام) به دستور یزید ملعون مجالس جشن بر پا کردند و به شادى و پایکوبى
پرداختند. سهل بن سعد ساعدى از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و اله) نقل مىکند که در مسیر حرکتم به بیت المقدس به شام رسیدم. وقتى وارد شهر شدم، شهر را آذین بندى شده و آماده براى جشن دیدم. زنان با دف و طبل به شادى مىپرداختند. تصور کردم که در این منطقه عیدى است که من از آن خبر ندارم. پس از جستوجو و پرسش فهمیدم که وا اسفا!، شادى مردم به جهت ورود اهل بیت داغدار(علیهم السلام) به شام است.
شامیان پست در اجراى دستور یزید ملعون کوتاهى نکرده بودند و بر فراز بام ها بیرقهاى رنگارنگ بر افراشته و در هر گذرى بساط شراب برپا کرده بودند؛ مردم دسته دسته به سوى دروازه شهر مىرفتند تا به تماشاى کاروان اسرا بنشینند. اینها همه در حالى بود که آل الله(علیهم السلام) مصیبت زده و عزادار بودند.
سرهاى مقدس شهدای اهل بیت(علیهم السلام) را یکى پس از دیگرى از دروازه ساعات وارد نمودند. پیشاپیش همه سرها، سر نورانى قمر بنىهاشم(علیه السلام) بود. در میان سرها، سر مطهر سیدالشهداء با عظمت و شکوه فوق العاده در حالى که لبخندى بر لبان مبارکش بود به چشم مىخورد؛ باد محاسن شریفش را به چپ و راست مىبرد.
سهل بن سـعد ساعدی مىگـوید: « بـه خـدمت امام زیـنالعابدین(علیه السلام) رسیدم و پس از عرض سلام و ادب خود را معرفى کردم. آن گاه امام به من فرمودند: «اگر مىتوانى پولی به نیزه دار سر پدرم بده که آن را از میان ما بیرون ببرد تا از توجه این تماشاگران به حرم پیامبر(صلی الله علیه و اله) کاسته شود».
سهل در ادامه مىگوید: «رفتم و چهارصد دینار طلا به او دادم و از او خواستم تا سرها را از میان زنان بیرون ببرد. او نیز قبول کرد و آنها را از میان بانوان بیرون برد».
در شام چه بر اهل بیت عصمت و طهارت گذشت، قلم را یاراى نوشتن نیست، اما همین بس که سیدالساجدین(علیه السلام) اوج مصایب آل الله (علیهم السلام) را در شهر شام دانستند و آرزو کردند که اى کاش نبودم و شهر شام را با این وضعیت نمىدیدم.»
دوم صفر
2ـ شهادت جناب زیدبن على بن الحسین(علیهما السلام)
3ـ شکست قیام زنگیان و کشته شدن «صاحب الزنج»
1ـ ورود اسراى اهل بیت(علیهم السلام) به مجلس یزید ملعون
پس از این که کاروان اسیران وارد شام شدند، آنان را روانه مسجد جامع شهر کردند و در آنجا منتظر ماندند تا اجازه ورود به مجلس یزید صادر شود. پس از این که اجازه ورود داده شد، اهل بیت(علیهم السلام) را در روز دوم صفر سال 61 هـ .ق. در حالى که دست
مردها را به گردنشان بسته بودند و همه کودکان و زنان را به یک زنجیر متّصل کرده بودند وارد مجلس یزید کردند.
یزید مست و مغرور از کرده خویش بر تخت تکیه داده و مجلس بزم برپا ساخته بود. سر مقدس سالار شهیدان را شست وشو داده و در حالى که محاسن مبارکش را شانه زده بودند، در تشتى از طلا مقابل یزید گذاشتند و او با چوب خیزرانى که در دست داشت، نسبت به حضرت اسائه ادب مىکرد. عقیله عرب زینب کبرى(سلام الله علیها) با دیدن این صحنه دست برد و گریبان چاک زد و فریاد کرد: «وا حسیناه! وا حبیب رسول الله!» که از صداى آن حضرت، حاضران به گریه افتادند. (8)
ابو برزه اسلمى که از اصحاب رسول اکرم(صلی الله علیه و اله) بود خطاب به یزید گفت: «به لب و دندان کسى بىاحترامى مىکنى که من شاهد بودم رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، همین لبها و دندانها را مىبوسید و به حسن و حسین (علیهما السلام)مىفرمود: "شما سرور جوانان اهل بهشتید" اى یزید! خدا تو را نابود کند، خدا تو را لعنت کند!».(9)
یزید آب جو طلب مىکرد و به یاران خود مىداد و در حین قمار بازى و شرابخواری، نسبت به سر مقدس ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) هَتک حرمت مىنمود که قلم از نوشتن آن شرم دارد.
سکینه بنت الحسین(سلام الله علیها) مىفرماید: «به خدا سوگند من از یزید کافرتر و ستمکارتر و سنگدلتر ندیدهام!» امام على بن موسى الرضا(علیهما السلام) در این باره فرمودند: «شیعیان ما هرگز آب جو نمىخورند چرا که مخصوص دشمنان ماست ... و نخستین بار یزید، در مقابل سر نازنین جدم حسین بن على(علیهما السلام) آن را نوشید».(10)
امام زین العابدین(علیه السلام) در اوج مصیبت و مظلومیت اما با کمال شجاعت و صلابت وارد مجلس شدند و خطاب به یزید فرمودند: «اگر رسول الله(صلی الله علیه و اله) ما را در این حالت ببینند گمان دارى با تو چه خواهد کرد؟!»
سپس فرمودند: «اى یزید! واى بر تو! اگر مىدانستى چه عمل زشتى را مرتکب شدهاى و با پدرم و اهل بیت و برادرم و عموهاى من چه کردهاى مسلماً به کوهها مىگریختی! و روى خاکستر مىنشستى و فریاد بلند مىکردی!»
«سَر پدرم حسین فرزند فاطمه و على(علیه السلام) را بر سر دروازه شهر آویختی؟ ... تو را به خوارى و پشیمانى روزی بشارت مىدهم که در آن روز چشمان مردمان گریان است».
در چنین وضعیتی که یزید جسارت و بىخیالى را تا بدین حد رسانید، دیگر وقت آن رسید که بار دیگر چهره ننگین یزیدیان براى مردم که قدرى آمادگى پیدا کرده بودند، آشکار گردد و تبلیغات مسموم معاویه بر ضد اهل بیت(علیهم السلام) نقش بر آب شود؛ یعنی زینب کبرى(سلام الله علیها)، پیام آور کربلا و بیانگر نهضت حسینى، بار دیگر وارد
میدان شود و به وظیفه سنگین خویش عمل کند. آن حضرت با وجودى که داغدار و مصیبت زده بودند، با عظمت و شکوه، چونان مادرش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و همچون پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین على بن ابىطالب(علیه السلام) به پا خاستند و خطبهاى بلیغ
ایراد فرمودند. سخنان عقیله عرب(سلام الله علیها) آن چنان در میان مردم تأثیر گذاشت که شیون و ناله از تمام اهل مجلس بلند شد تا جایى که یزید که در ابتدا مست و مغرور و مشغول بادهگسارى و بىاحترامى بود، سر شرم فرو آورد و براى آرام کردن فضاى مجلس گناهان کشتن امام حسین(علیه السلام) را بر گردن ابن زیاد انداخت.
از دیگر وقایعى که در مجلس یزید رخ داد و باعث رسوایی و خوارى یزید شد، خطبه امام زین العابدین(علیه السلام) در آن مجلس بود. خطبهاى که امام در آن ضمن معرفى صحیح خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) از جنایات یزید پرده برداشت. در اثر افشاگرى و مشخص شدن چهره پلید یزیدیان، مردم تحت تأثیر قرار گرفتند و انگیزه بیدارى در آنان تقویت و نفرت و خشم مردم از این عمل روزافزون شد تا جایى که یزید از کرده خویش ابراز پشیمانى مینمود و گناه خود را برگردن ابنزیاد خبیث مىانداخت.
البته این پشیمانى ظاهرى و در راستاى حفظ موقعیت و مقام و تاج و تخت خود بود چرا که بعد از واقعه عاشورا ابن زیاد به شام آمد و یزید مال فراوان به او بخشید و او را به حرمسراى خود برد و از کرده خویش شادمان و مست بود.
در نهایت به سبب مبارزات پنهان و آشکار اهل بیت(علیهم السلام) در حالت اسیرى در شام، یزید ذلیل گشته و وضعیت شام بر ضد او و به هوادارى امام حسین(علیه السلام)، تغییر کرد و قیام امام حسین در کربلا با مجاهدتهای حضرت زینب و امام زین العابدین(علیه السلام) به کمال رسید.
2 ـ شهادت جناب زیدبن على بن الحسین (علیه السلام)
در دوم صفر سال 121 هـ .ق. زید بن علی بن الحسین(علیه السلام) به شهادت رسید.
شیخ مفید می نویسد: «زید فردی عابد، پرهیزکار، فقیه، سخاوتمند و شجاع بود. پیوسته قرآن تلاوت مىکرد و به همین دلیل به حلیف القرآن شهرت پیدا کرده بود.»
از جمله دلایل شهرت زید، قیام خونین او بر ضد هشام بن عبدالملک از خلفاى عباسى، در زمان امام جعفر صادق(علیه السلام) مىباشد. شایان یادآوری است که عدهاى به امامت او بعد از امام سجّاد(علیه السلام) اعتقاد دارند؛ شاید اینان دلیل قیام زید را به امامت رسیدن خویش قلمداد کرده باشند حال آن که این مطلب صحیح نیست؛ زیرا او نسبت به امامت امام باقر(علیه السلام) و پس از ایشان امام صادق((علیه السلام) آگاهى و معرفت داشت.به هر ترتیب در اثر این قیام او به طرز مظلومانه و دلخراشى به شهادت رسید.
در مورد گریه ائمه معصومین(علیه السلام) براى زید روایات زیادى وارد شده؛ از جمله آمده است که رسول اکرم(صلی الله علیه و اله) خبر شهادتش را پیشاپیش داده بودند.حذیفه بن یمان می گوید: «پیامبر(صلی الله علیه و اله) هرگاه به زید بن حارثه نگاه مىکردند مىفرمودند: "کشته راه خدا و مظلوم اهل بیت من و کسى که در امت من به دار
آویخته خواهد شد، همنام زید است"»؛ سپس به او اشاره مىکردند و مىگفتند: « زید بیا در کنار من و به من نزدیک شو. نام تو اسمى است که آن را دوست دارم و تو همنام عزیز اهل بیت من هستی».
همچنین حمزه بن حمران از اصحاب امام جعفر صادق(علیه السلام) روایت کرده است که امام از یادآورى رنجها و فجایعى که بر جناب زید روا داشتند، به شدت محزون و گریان مىشدند.
در سال 121 هـ .ق. زید با انگیزه خون خواهى امام حسین(علیه السلام)، و براى بر پایى معروف و ریشه کنى منکر با گروهى از شیعیان، در کوفه بر ضد دولت اموى به پاخاست. والى عراق «یوسف بن عمر ثقفى» از طرف هشام ابن عبدالملک مامور شد تا شورش را سرکوب کند. جنگ خونینى بین سپاهیان ابن عمر ثقفی و سپاه زید در گرفت. سپاهیان کوفه چونان گذشته، بیعت شکسته، زید را تنها گذاشتند و جناب زید با تعدادى اندک تا پاى جان ایستادگى کردند و سرانجام به فیض شهادت نایل شدند. در جنگ تیرى به پیشانى او اصابت کرد. پس از این که نتوانستند تیر را خارج کنند در اثر آن به شهادت رسید و
جسد غرق به خونش را در نهر آبى دفن کردند. روى قبر را با گل و خاک پوشاندند و آب روى آن جارى ساختند. جاسوسان اموى، ابن عُمر را آگاه کردند. او قبر زید را شکافت و جسد مطهرش را بیرون آورد؛ سر نازنینش را جدا ساخت و براى هشام فرستاد. همچنین بدن
زید را عریان کرده، در «کناسه» کوفه به دار آویخت. نزدیک چهار سال بدن آن بزرگوار برهنه بر دار آویخته بود. پس از روى کار آمدن ولید بن یزید عبدالملک، فرزند زید به نام یحیى در خراسان قیام کرد. ولید هم به تلافى این کار، بدن زید را با دارش سوزاند و خاکسترش را در کنار فرات بر باد دادند.این صفحات گوشهاى از جنایات خلفاى ستمگر بنى امیه است و بار دیگر قساوت و شقاوت آنان را به اثبات مىرساند.
3ـ شکست قیام زنگیان و کشته شدن «صاحب الزنج»
قیام بردگان و غلامان در قرن سوم هجرى به فرماندهى شخصى به نام على بن محمد که خود را منتسب به علویان مىدانست، براى مدتى طولانى خواب خوش را از چشمان حکومت ظلم و جور عباسى گرفته بود.قیام زنگیان یکى از بزرگترین نهضتهاى محرومان بر ضد خلفاى عباسى بود. امیر زنگیان که به «صاحب الزنج» شهرت پیدا کرده بود، پس از گرد آورى بردگان در اطراف خود در 27 رمضان سال 255 هـ .ق. قیام خود را آغاز نمود. معتمد عباسى، خلیفه وقت، در مدت 15
سال جنگ و گریز تلفات زیادى را براى سرکوب آنان متحمل شد. اما خوى رفاه طلبى و اشرافى گرایى در گروه صاحب الزنج رخنه کرد و سپاهیانش پس از سالها نبرد به تاراج اموال و کشتن مردم بیگناه پرداختند و براى خود قصر و کاخهاى مجلل ساختند و آنان که بر ضد برده دارى قیام کرده بودند، خود به بردهگیری از خلق خدا مشغول شدند.
این امر موجب ضعف و سستى آنان شد و در نهایت با خیانت سرداران «صاحب الزّنج» و محاصره طولانى مدت، فرمانده عباسى توانست در دوم صفر سال 270 هـ .ق. او را شکست دهد و با کشته شدن صاحب الزنج این ماجرا خاتمه پیدا کرد .
خالی از لطف نیست که در مورد انتساب صاحب الزّنج به اهل بیت و علوى دانستن وى که به ویژه در کتب اهل سنت بر آن تأکید مىشود مطالبی را یادآور شویم:
1. با وجودى که قیام وى در زمان امام حسن عسکرى (علیه السلام) رخ داده، هیچ گونه تأییدى از جانب آن حضرت در این باره روایت نشده است. علامه مجلسى درباره صاحب الزّنج مىنویسد: «او از جهت نسب، مذهب و کردار، هیچ گونه رابطهاى با اهل بیت(علیهم السلام) نداشت و امام به طور کلى او را نفى کرده بود».
2. به دلیل جاذبهاى که خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) در بین مردم داشتند و به دلیل قداست و محبت مردم نسبت به ایشان، بعید نیست اطرافیان «امیر زنگیان» از این امر خشنود بوده، از آن حمایت مىکردند و به ترویج این انتساب مىپرداختند.
3. دسیسه خود عباسیان براى منزوى کردن شیعه و ایجاد بدبینى در مردم مىتواند علت دیگر موضوع باشد.
4. نباید از راویان متعصب و مخالفان اهل بیت (علیهم السلام) نیز غافل شد؛ چرا که آنان با بیان گفتههاى ضعیف و یا جعل حدیث، همیشه سعى در خدشه دار کردن مذهب شیعه داشتند ولى غافل از این که اراده الهى بر اعتلا و سرافرازى مکتب اهل بیت(علیهم السلام) قرار گرفته و هیچ کس را یاراى مقابله با آن نیست.
سوم صفر
ولادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام)
امام پنجم، محمد بن على بن الحسین علیه السلام بنا بر نقلى در سوم ماه صفر سال 57 ه .ق. در مدینه به دنیا آمد و جهان را با جمال دلربایش جلوهاى دیگر بخشید.
کنیه حضرت، ابو جعفر و از القاب مشهور ایشان، باقر یا باقر العلوم(علیه السلام) مىباشد. مادر بزرگوارشان ام عبدالله، فاطمه، دختر امام حسن مجتبى(علیه السلام) است. لذا امام باقر(علیه السلام) از مادر هم علوى هستند؛ یعنی از پدر حسینى و از مادر حسنی. در جلالت و مقام مادرشان به همین نکته بسنده مىکنیم که امام صادق (علیه السلام) در مورد ایشان فرمودند: « در خاندان امام حسن (علیه السلام) زنى چون او
نبود ».
همچنین این بانوى گرامی در واقعه عاشورا به همراه زینب کبرى(سلام الله علیها) و دیگر زنان اهل بیت حضور داشتند و طعم اسارت و مصیبتهای عظیم حادثه عاشورا را چشیدند و تمام وقایع از کربلا تا شام را شاهد بودند و در وظیفه رساندن پیام عاشورا و قیام حسینى به گوش جهانیان نقش داشتند.
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) در هنگام حادثه عاشورا طفلى چهار ساله بودند و در کربلا حضور داشتند و درد و رنج و عطش کودکان کربلا را چشیدند و از نزدیک تمامى مصایبی را که از طرف بنى امیه به خاندان ایشان وارد شد، با چشمان مبارک خویش دیدند.
از خود حضرت چنین نقل شده است:
«هنگامى که جدم حسین(علیه السلام) به شهادت رسید، من چهار ساله بودم و جریان شهادت آن حضرت و آن چه در آن روز بر ما گذشت همه را به خاطر دارم».
مشهورترین لقب امام محمد باقر (علیه السلام) «باقر العلوم» مىباشد؛ لقبى که رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و اله) به ایشان عطا فرموده بودند. نبى اکرم (صلی الله علیه و اله) به جابربن عبدالله انصارى از صحابه گرانقدر خود فرمودند: «جابر تو زنده خواهى ماند و فرزندم محمدبن على بن الحسین بن على بن ابى طالب(علیهم السلام) را که
نامش در تورات باقر است مىبینی؛ آن گاه که او را دیدى سلام مرا به او برسان» .
از جابر بن عبد الله جعفى که یکى از شاگردان امام بود سؤال شد که چرا محمد بن على(علیهما السلام) را باقر نامیدند؟ گفت: «لانه بقر العلم بقراً اى شقه شقاً واظهره اظهاراً؛ او زمین علم را شکافت و حقایق پنهان آن را آشکار ساخت».
همچنین پیامر اسلام (صلی الله علیه و اله) فرمودند:
«از صلب او (امام زین العابدین (علیه السلام)) فرزندى خواهد آمد که نامش نام من و در خلقت و شمایل شبیه من است. او علم را مىشکافد چنانکه کشاورز زمین را بشکافد».
ابن حجر از علماى اهل تسنن درباره امام (علیه السلام) مىگوید:
«او را از این جهت باقر گفتند زیرا همچنان که زمین را مىشکافند تا گنج و معادن و منابع و جواهر ارزشمند آن را کشف و استخراج کنند، او نیز زمین علم را شکافت و دقایق و حقایق احکام را آشکار ساخت؛ لذا او را باقر و جامع و ناشر علم و بلند گرداننده آن گفتند و این نکتهاى است واضح که جز بر کور دلان مخفى نماند».
آن گاه که امام محمد باقر (علیه السلام) امر امامت را عهده دار شدند، نارضایتى مردم باعث قیامهایى در گوشه و کنار کشور پهناور اسلامى شده که این موقعیت براى احیاى سنّت فراموش شده نبوى فرصت مناسبى بود. حضرت از این مجال بهترین استفاده را بردند و پاکسازى اسلام از غبار تحریفات بنى امیه و همچنین خرافات یهود و اسرائیلیات را در صدر فعالیتهاى خویش قرار دادند. برپایى کلاسهاى درس و تبیین احکام و معارف ناب اهل بیت (علیهم السلام) در مسجد مدینه از جمله این فعالیتها بود که در اثر آن صدها تن از شیفتگان علم و معرفت را همچون پروانه بر گرد شمع وجود ایشان جمع آورده بود.
برگزارى مناظرات علمى مختلف، پاسخ گویى به شبهات دینى، تبیین مسایل کلامى و معارف اصول دین، آوازه حضرت را نه تنها در حجاز، بلکه در سایر کشورهای اسلامى بلند کرد و موجب شد تا نخبگان آن سرزمینها براى کسب فیض و آشنایى با فقه اصیل و علوم ناب نبوى
حتى از عراق و خراسان به محضر امام، شرفیاب شوند و خاضعانه در مقابل آن حضرت زانوى شاگردى بزنند.
پرداختن به نشر آثار و معارف اهل بیت (علیهم السلام) مانع از فعالیتهاى ظلم ستیزی حضرت نبود و ایشان در هر فرصتى به افشاگرى و به پرده برداشتن از چهره ننگین بنى امیه مىپرداختند. آن حضرت شیعیان خود را از پذیرفتن کوچک ترین مناصب دولتى در
دستگاه غاصب و ظالم اموى نهى مىکردند. در کنار تمامى این فعالیتها، در مسایل اجتماعى نیز الگوى شیعیان خود بودند؛ بین غلامان خود مشغول به کار و زراعت مىشدند و در هواى گرم عرق مىریختند.
عبادت و تهجد حضرت زبان زد خاص و عام بود. امام دائم الذّکر بودند و در هر شب 150 رکعت نماز به جا مىآوردند. هیچ حاجت مندى نبود که دست خالی از منزل محمد بن علی(علیهما السلام) بیرون بیاید.
و اکنون نیز آگاه دلان از این سیره خاندان اهل بیت(علیهم السلام) و از خان کرمشان بهرهمند و از برکات و عنایات درگاهشان حاجت روا مىشوند.
پنجم صفر
شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها) دختر امام حسین (علیه السلام)
در پنجم صفر سال 61 ه .ق. شهادت دختر کوچک امام حسین(علیه السلام) حضرت رقیه(سلام الله علیها) در شام اتفاق افتاد.رقیه خاتون در واقعه عاشورا سه یا چهار ساله بود و امام حسین علیه السلام بسیار به او مهر مىورزیدند و او نیز به پدر علاقه فراوان داشت.
حضرت رقیه به همراه پدر از مدینه منوره هجرت کردند و این دختر خرد سال همانند سایر کودکان، فرزندان و زنان آن حضرت در این سفر رنج و سختى چشیدند و تشنگی کشیدند و با دیگر خاندان نبوى وارد سرزمین کربلا شدند.
پس از شهادت امام و یاران بیهمتایش(علیهم السلام) او نیز به اسارت کوفیان در آمد و سپس همراه کاروان اسیران روانه کوفه و شام گردیدند. رقیه خاتون در فراق پدر شبانه روز مىگریست و بیقرارى مىکرد. زنان خاندان عصمت و طهارت جریان شهادت سیدالشهدا
(علیه السلام) و یارانش را از او و دیگر نونهالان، مخفى نگاه مىداشتند و مىگفتند پدرانشان به مسافرت رفتهاند. این ماجرا ادامه داشت تا اسرای اهل بیت (علیهم السلام) را در شام در خرابهای نزدیک قصر یزید بردند. این دردانه، هنگام شب از خواب بیدار شد و پریشان، بهانه پدر گرفت و شروع به گریستن کرد. از صداى گریه او بانوان حرم و دیگر کودکان نیز ناله و گریه سر دادند.
صداى شیون به گوش یزید ملعون رسید و برای اینکه بار دیگر مصیبت و داغ اهل بیت(علیهم السلام) را تازه کند، سر بریده امام حسین (علیه السلام) را به خرابه فرستاد. کودک خسته از رنج سفر و شکنجه های ظالمان یزیدی که هر لحظه انتظار پدر می کشید، با دیدن سر پدر نالهاى کشید و فریاد زد: «اى پدر! چه کسى رگهاى سر تو را بریده؟! چه کسى مرا در کودکى یتیم کرده ؟! اى پدر! بعد از تو به چه کسى دل ببندم؟! و چه کسى یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟! ... اى کاش در خاک آرمیده بودم و محاسن خضاب شده به خون تو را نمىدیدم...». سپس لب هاى کوچکش را بر رگهاى بریده پدر گذاشت و آن قدر گریست تا بیهوش شد و از غصه جان باخت و به پدر بزرگوارش ملحق شد. بدن این شکوفه پرپر گلستان فاطمی را نیز شبانه به خاک سپردند.
هم اکنون آستانه حضرت رقیه(سلام الله علیها) یکى از زیارتگاههاى شیعیان در شهر دمشق است و در 300 مترى از مسجداموى قرار گرفته و عاشقان و محبان اهل بیت(علیهم السلام) به زیارتش مىشتابند و دل را درآن بارگاه از زنگار گناه مىزدایند.
از کهنترین منابعى که درآن نام حضرت با لفظ «رقیه» آمده است، قصیده سیف بن عمیره نخعى کوفى از اصحاب امام جعفر صادق و امام موسى کاظم(علیهما السلام) است:
«ورقیه رق الحسود لضعفها وغدا لیعذرها الذى لم یعذر
و لامّ کلثوم یجد جدیدها لثم عقیب دموعها لم یکرر لم انسها وسکینه و«رقیه» یبکینه بتحسّر و تزفر»
«به حال رنجوری و ضعف رقیه، دل دشمن غدار سوخت؛ باید در قیامت از او عذر بخواهند. بر ام کلثوم مصیبتهایی رسید که هرگز تکرار نخواهد گشت و چهره اش با اشک پوشیده شد. هرگز فراموش نمی کنم ام کلثوم و سکینه و رقیه را؛ با حسرت و آه و سوز بر او میگریم».
شواهد و مدارک فراوانى درباره وجود شریف آن حضرت، و این که مدفن شریف ایشان در مکان فعلى حرم مطهر قرار دارد به همراه معجزات و کرامات فراوان از آن مخدره مظلومه موجود است که شیفتگان علم را به آنها ارجاع مىدهیم؛ از جمله: ابصار العیون فى انصار الحسین (علیه السلام) : ص368 نفس المهموم: ص414 احقاق الحق: ج11، ص633
هفتم صفر
2 ولادت امام موسى بن جعفر (علیه السلام)
1 شهادت امام حسن مجتبى(علیه السلام)
در هفتم صفر سال 50 ه .ق. و به قولى در بیست و هشتم صفر همان سال حضرت امام حسن (علیه السلام) در چهل و هفت سالگى با توطئه معاویه به شهادت رسیدند.
بذل و بخشش در راه خدا، یکى از ویژگىهاى اخلاقى آن امام بزرگوار است که زبان زد خاص و عام مى باشد تا جایى که ایشان سه بار تمامی دارایىهاى خود را در راه خدا بخشیدند. سفره کریم اهل بیت علیه السلام همواره براى مردم به ویژه فقرا و ضعیفان گسترده بود.
معاویه که با نیرنگ و پرداخت رشوه های هنگفت و نیز ترور و تخریب شخصیتها، امام را به پذیرفتن معاهده صلح مجبور کرده بود، تصمیم گرفت مرحله دیگرى از این توطئه را اجرا نماید. امام حسن(علیه السلام) با تیزبینی، بندى را در معاهده آتش بس پیش بینى
کرده بودند، مبنى بر این که معاویه حق ندارد کسى را براى جانشینى انتخاب کند؛ اما معاویه بر خلاف این بند، تصمیم گرفت یزید را جانشین خود کند؛ لذا سید جوانان بهشت، امام مجتبى(علیه السلام)، مانع بزرگی برای معاویه بود؛ به همین دلیل او مصمم به قتل آن حضرت شد.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه مىگوید: «هنگامى که معاویه خواست براى پسرش بیعت بگیرد، وجود حسن بن على(علیهما السلام) را از هر کس دیگر و هر مانع دیگرى دشوارتر دید؛ لذا سم فرستاد و آن حضرت را مسموم کرد».
زهر را با صد هزار درهم، براى جَعده، دختر اشعث بن قیس، فرستاد و او را به وعده ازدواج با یزید فریب داد. امام در روز شهادت روزه بودند و روز بسیار گرمى بود. تشنگى بر امام در لحظه افطار، اثر کرده بود، آن زن شربت شیرى را آغشته به آن سمّ کرد و براى حضرت آورد تا افطار کنند و بدین ترتیب حضرت را به شهادت رساند. به شهادت رساندن امام حسن مجتبى (علیه السلام) از جنایات معاویه است و از نظر تاریخى کوچکترین تردیدى در آن وجود ندارد.
زمانى که در سال 63 ه .ق. در واقعه حره مدینه غارت شد، خانه این زن ملعون به تاراج رفت. اما به پاس خوش خدمتى او در به شهادت رساندن امام اموالش را به او بازگرداندند.
منابع بىشمارى خبر شهادت امام را توسط جَعده با توطئه معاویه نقل کردهاند .
در حالى که امام حسین (علیه السلام) بر بالین شهادت برادر بزرگوارش خونهاى جگر را درون تشت نظارهگر بودند به وصایاى حضرت (علیه السلام) گوش جان مىسپردند و اشک میریختند. امام در آخرین نفسهای مبارکشان پس از حمد و ثناى الهى فرمودند: «به ملاقات جد گرامی ام، رسول اکرم و پدر عزیزم، امیرمؤمنان و مادر مظلومهام، فاطمه زهرا و دو عموى گران قدرم، حمزه سید الشهداء و جعفر طیّار، مى روم».
سپس روح بلند ایشان به ملکوت اعلی پیوست و عالم را در ماتم خویش داغدار کرد.
ابن عباس مىگوید: «چون امام مجتبی (علیه السلام) به شهادت رسیدند، امام حسین(علیه السلام) ، من، عبدالله بن جعفر و على پسرم را طلبید و آن حضرت را غسل داد».
طبق وصیت آن حضرت، خواستند او را در کنار جد بزرگوارش دفن کنند؛ اما عایشه در حالى که بر قاطرى سوار شده بود با استناد به این که «این خانه من است و اجازه ورود به آن را نمىدهم»، مانع از این کار شد و یک بار دیگر کینه خود را نسبت به فرزندان فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نشان داد و فریاد زد: «ما را با شما چه کار! آیا مىخواهید شخصى را به خانه من وارد کنید که من او را دوست ندارم؟!»
قاسم فرزند محمد بن ابوبکر نزد عایشه آمد و گفت: «اى عمه! ما هنوز 5سرهاى خود را از سرافکندگى روز جمل سرخ موی نشستهایم، آیا برآنى که روزى هم به نام روز قاطر مشهور شود؟!»
مروان هم در این میان هیزم کش این آتش شده بود و بنى امیه را تحریک مىکرد و فریاد مىزد: « مگذارید حسن در خانه پیامبر دفن شود؛ چگونه فرزند قاتل عثمان، در کنار قبر پیامبر دفن شود، اما عثمان در بقیع ؟!»
ابن عباس خطاب به عایشه گفت: « وا اسفا! یک روز بر شتر سوار مىشوى و یک روز بر قاطر، مىخواهى نور خدا را فرو نشانى و با دوستان خدا جنگ کنى و میان رسول خدا(صلی الله علیه و اله) و حبیب و دوست او حایل شوی».
عایشه فریاد زد: «سوگند به خدا که تا مویى بر سرم هست، نخواهم گذاشت حسن(علیه السلام) در این جا دفن شود!» و هیاهویی برپا کرد؛ لذا در نهایت بىشرمى، بدن نازنین حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) تیر باران شد و بنا بر نقلى هفتاد تیر به بدن آن حضرت اصابت کرد. بنى هاشم قصد مقابله داشتند، اما امام حسین(علیه السلام) فرمودند: «شما را به خدا سوگند مىدهم که وصیت برادرم را ضایع نسازید و کارى نکنید که خونى ریخته شود؛ زیرا برادرم سفارش کردند که از درگیرى اجتناب کنید». به ناچار پیکر آن حضرت را به بقیع بردند و نزد جده او، فاطمه بنت اسد(سلام الله علیها) مادر بزرگوار امیرمؤمنان (علیه السلام) دفن کردند.
در فضیلت گریه بر امام حسن (علیه السلام) و زیارت آن بزرگوار، از ابن عباس روایت شده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) فرمودند: «چون فرزندم حسن را به زهر شهید کنند، ملائکه آسمانهاى هفتگانه بر او گریه کنند و همه چیز حتى مرغان هوایى و ماهیان دریا بر او اشک بریزند؛ هر که بر او بگرید، دیدهاش کور نشود، روزى که
دیدهها کور مىشود؛ هر که در مصیبت او اندوهناک شود، غمگین نشود دلش در روزى که دلها اندوهناک است؛ و هر که او را در بقیع زیارت کند، قدمش بر صراط ثابت گردد، در روزى که قدمها بر آن لرزان است».
2-ولادت حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام)
در روز هفتم صفر سال 128 ه .ق. حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) در محلى بین مکه و مدینه به نام « ابواء» محل دفن حضرت آمنه(سلام الله علیها)، متولد شدند و عالم هستى را به نور ازلى خویش روشن ساختند.
مادر امام کاظم (علیه السلام) «حمیده» نام داشتند که امام محمد باقر (علیه السلام) براى فرزند خویش حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) انتخاب کرده بودند. حضرت باقر العلوم (علیه السلام) خطاب به ایشان فرمودند: « تو در دنیا پسندیدهاى و در آخرت نیز پسندیده خواهى بود».
آن بانو در اثر تربیت امام صادق (علیه السلام) از نظر علمى به رتبهاى رسیده بود که امام، زنها را براى آموختن مسایل فقهى و احکام دین به ایشان ارجاع مىدادند.
مشهورترین کنیه حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) ابو الحسن است و ایشان به کاظم، صالح و صابر و امین ملقب مىباشند.
فضایل و مناقب آن امام همام و صفات بر جسته اخلاقى و انسانى ایشان، زبان زد همگان بوده به طورى که تمام دانشمندان اعم از شیعه و سنی به آن معترفند و در برابر عظمت شخصیت امام کاظم (علیه السلام) سر تعظیم و خشوع فرود مىآوردهاند. محمد بن طلحه
شافعى در کتاب مناقب خود مىگوید: «او پیشوایى بزرگوار، عالى مقام و بسیار شب زندهدار بود؛ مشهور به کرامت و عبادت، و با سجده و قیام روز را به شب مىرساند و به دلیل زیادى بردبارى و بخشودن جفاکاران در حق حضرتش، او را کاظم خواندند و به واسطه کثرت عبادت و ستایش پرودگار به عبد صالح موسوم است و در عراق او را باب
الحوائج مىخوانند؛ متوسلان به آستانش توسل مىجویند و به کرامت و عطاى او از رحمت ایزدى بهرهمند مىشوند».
خطیب بغدادى در تاریخ بغداد از یکى از حنبلىها نقل مىکند که گفت: «هر گاه امر مهمى براى من پیش مى آمد، به مرقد امام کاظم، مشرف مىشدم و به او توسل پیدا مىکردم، خداوند آن امر را بر من آسان و آن چه مىخواستم عطا مىفرمود» .
شیخ طبرسى مىنویسد: «حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام)، حافظترین مردم نسبت به کتاب خدا بود و مردم مدینه او را زینت کوشندگان در عبادت خداوند نامیدند».
آن امام گرانقدر در زمان حکومت منصور، مهدى، هادى، و هارون عباسى زندگى مىکرد. عباسیان تا چندى پس از آن که حکومت را در دست گرفتند، با مردم به خصوص علویان برخورد نسبتاً ملایمى داشتند، اما پس از این که پایههاى حکومت خود را تثبیت کردند و از طرفى با قیامهاى پراکندهاى که به حمایت از علویان شکل میگرفت، مواجه شدند، بنا را بر ستمگرى گذاشتند و حتى نزدیکترین دوستان خود همچون ابومسلم را که در به حکومت رسیدن عباسیان نقش داشت از بین بردند.
منصور عده زیادى از علویان را به شهادت رساند و تعداد زیادى از آنان نیز در زندانهاى او درگذشتند. این فشارها از اواخر زمان امام صادق(علیه السلام) آغاز شد و در زمان امام رضا (علیه السلام)که دوره خلافت مأمون بود، به نهایت خود رسید.
امام کاظم (علیه السلام) از یک طرف در مقابل این فشارها قرار داشتند و از سوى دیگر وظیفه خطیر هدایت شیعیان و حفظ آنان را به عهده داشتند. ولی هرگز در برابر دستگاه ظالم و غاصب عباسى سکوت نکردند و از مبارزه منفى و ایجاد تنفر در دل مردم بر ضد آنان لحظهاى از پاى ننشستند.
به دلیل این که علویان به عنوان فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و اله) در دیده مردم نگریسته مىشدند، و در نتیجه محبت و نفوذى در میان آنان پیدا مىکردند، همواره امویان و نیز عباسیان با آن به مقابله مىپرداختند تا از حرمت آنان بکاهند.
دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) در طول تاریخ بر انکار این اصل سعی زیادی داشتند و با وجودى که اکثریت جامعه اسلامى از شیعه وسنى، آنان را فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و اله) مىدانستند، در برابر آن موضعگیرى مىکردند. این مسأله در زمان هارون و در برخوردهاى او با اهل بیت، به ویژه امام کاظم(علیهم السلام) نیز مطرح بود.نقل شده هارون الرشید از موسى بن جعفر(علیهما السلام) پرسید: «چگونه شما مىگویید که ما ذرّیه رسول خدا هستیم در حالى که پیامبر فرزند پسر نداشت و شما فرزندان دختر او هستید؟»
عبد صالح خداوند در پاسخ او به دو آیه از قرآن استناد کردند: یکى آیه 85 سوره انعام که عیسى را فرزند ابراهیم مىداند در حالى فقط از مادر به ابراهیم (علیه السلام) پیوند دارد. دیگرى آیه مباهله که در آن، حسن و حسین (علیهما السلام) مصداق « وابنائنا » دانسته شدهاند.
هشتم صفر
وفات سلمان فارسی
در هشتم صفر سال 36 ه .ق. سلمان، بزرگ صحابی رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) در مداین وفات نمود.
ابتدا نامش «روزبه» بود که در روستاى « جى» در نواحى اصفهان متولد شد. پدرش دهقانى زحمتکش بود و آیین زرتشتى داشت. به همین دلیل روزبه را به خدمت آتشکده زرتشت درآورد. سلمان بر اثر آشنایى با مسیحیان منطقه، پیرو دین مسیح شد اما با مخالفت شدید و عقاب پدر مواجه شد. او پس از تحمل رنج فراوان سرانجام از بند پدرگریخت و به شام پناه برد.
در آنجا در کنار اسقف شام به خدمت این دین پرداخت. سلمانهمواره به دنبال کیش برتر در جست وجو و تلاش بود و در راستای این تلاشها، در نهایت به موصل آمد و از آنجا به قصد شبه جزیره عربستان، هجرت کرد و در بین راه با ناجوانمردى همراهانش به عنوان برده به یک یهودى فروخته شد. پس از چندى، فردى از یهود بنی قریظه او را بار دیگر خرید و به مدینه برد.
سلمان پس از سالها تلاش و جستوجو براى یافتن دین حق و پیامبر موعود، گمشده خویش را در وجود نازنین خاتم الانبیاء و اشرف مخلوقات، حضرت محمد(صلی الله علیه و اله) پیدا کرد. پیامبر(صلی الله علیه و اله) او را سلمان نام نهادند و امر فرمودند تا با کار کردن، خود را از صاحبش بازخرید کند. سرانجام او با کمک حضرت و یارانش آزاد شدو تمام عشق و محبت خود را در راه پیامبر اسلام و امیرمؤمنان علیه السلام نثار کرد.
محبت، اخلاص و ارادت نسبت به آستان نبوى و خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) او را به جایى رسانید که از زبان مبارک پیامبر (صلی الله علیه و اله) که هرگز سخن به مبالغه نمىگشاید به این حدیث مفتخر شد:
«سلمان دریایى بى کران و گنجى است تمام نشدنی. سلمان از ما اهل بیت است و حکمت و برهان به او داده شده است».
درباره حکمت و دانش سلمان همین بس که او در کلام گوهر بار مولاى متقیان، همسان لقمان و یا حتی در زبان امام جعفر صادق (علیه السلام)، بهتر از لقمان شناخته شده است.
امام محمد باقر(علیه السلام) خطاب به کسی که نام سلمان فارسی را برد فرمودند: «او را هیچ گاه سلمان فارسی نخوانید؛ چرا که او سلمان محمدی و مردی است از ما اهل بیت(علیهم السلام)!»
از روایات استفاده مىشود که سلمان از اسم اعظم الهى اطلاع داشته و از راویان معتبر حدیث بوده است. او از میوههاى بهشتى در دنیا تناول کرده و به درجهاى رسیده که بهشت مشتاق و چشم انتظار او بوده است.
روزى پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) این آیه را برای مردم خواندند:
«وَاِن تَتَوَ لَّوا، یَستَبدِلُ قَوماً غَیرُکُم ثُمَّ لا یَکوُ نوُا أمثا لَکُم ؛اگر شما عربها از اسلام روى برتابید، خداوند قومی را جانشین شما خواهد کرد که از شما نیستند و چون شما رفتار نمىکنند».
اصحاب از پیامبر(صلی الله علیه و اله) پرسیدند: «اى رسول خدا(صلی الله علیه و اله) ! آن مردم چه کسانى هستند که جانشین عرب مىگردند؟»
پیامبر(صلی الله علیه و اله) دست بر دوش سلمان نهاد و فرمود: «این مرد و قوم اویند». سپس افزود: «به خدایى که جانم در دست اوست، اگر ایمان را در ثریا آویزند، سر انجام مردمى از فارس آن را در ربایند».
سلمان همواره ملازم رکاب پیامبر (صلی الله علیه و اله) و امیرمؤمنان (علیه السلام) در صحنههاى گوناگون بود و در جنگها به عنوان مشاور عالى پیامبر (صلی الله علیه و اله) و از فرماندهان سپاه حضرت بود. به ویژه در جنگ احزاب، کندن خندق در اطراف مدینه به پیشنهاد سلمان فارسى بود. وى در دوران حکومت خلفاى غاصب، مدافع
امیرمؤمنان(علیه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود و وجود او در صف مخالفان حکومت به عنوان صحابی خاص پیامبر(صلی الله علیه و اله) براى دستگاه خلافت سخت گران مى نمود. او از معدود کسانى بود که در شهادت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بر پیکر نازنین حضرت در آن خاکسپاری شبانه نماز خواند.
سلمان در هشتم صفر سال 36 ه .ق. در 250 سالگى و(بنا به قولى 350 سالگى) وفات نمود و به حبیب خود حضرت ختمى مرتبت پیوست.
همین شرافت و بزرگى بر او کافى است که امیر مؤمنان (علیه السلام) درشب وفات با طى الارض و اعجاز از مدینه به مداین آمدند و بر پیکر او حاضر شدند و او را غسل دادند و با دست نازنین خود کفن نمودند و بر او نماز خواندند . سلمان در حالى که بر چهره مولاى خود متبسم بود، از این دنیاى خاکى رخت بربست.
در نماز بر جنازه سلمان جعفر طیار و حضرت خضر با هفتاد صف از ملایکه حضور داشتند که در هر صف هزاران فرشته قرار داشت. مدفن سلمان محمدى(صلی الله علیه و اله) در مداین در نزدیکى شهر بغداد، جنب تاق کسرى قرار دارد و بارگاهش زیارتگاه عاشقان و شیفتگان
اهل بیت(علیهم السلام) و تربیت شدگان این خاندان است.
نهم صفر
2 وقوع جنگ نهروان
1 شهادت عمّار یاسر در جنگ صفین
در نهم صفر سال 37 ه .ق. در جریان جنگ صفین، عمار یاسر به درجه والای شهادت نایل شد. کنیهاش ابویقظان، از صحابه نزدیک نبى اکرم (صلی الله علیه و اله) و از یاران با وفاى امیرمؤمنان (علیه السلام) بود. او مسلمانى راستین بود که به همراه پدر و مادر خود (یاسر و سمیه) و نیز برادرش عبدالله در همان روزهاى آغازین دعوت نبوى، به دین توحید مشرف شدند.
مادرش نخستین زنى بود که در اثر شکنجههاى کفّار و مشرکان، در مکه، به طرز دلخراشى در راه اسلام به شهادت رسید. عمّار و پدر و مادرش را به همراه بلال و خباب و صهیب، زره آهنین بر تن مىکردند و در صحراى داغ زیر آفتاب سوزان مىخواباندند. زمانى که عمّار را در آتش انداخته بودند پیامبر خطاب به آتش فرمودند: «یا نار کونى بردا و سلاماً على عمّار کما کنت برداً و سلاماً على ابراهیم».
در نتیجه دعا، آتش سوزان اثرى بر بدن وی نگذاشت.
در جلال و عظمت وی همین بس که رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه و اله) فرمودند: « عمّار از سر تا پاى مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او عجین شده».
عمّار چونان زمان پیامبر که فرماندهى دلیر و یاور پیامبر بود، یار و یاور
أمیرمؤمنان(علیه السلام) در عرصههاى مختلف و مشاور حضرت در زمان خلافت ظاهرى ایشان بود. چونان رزم آوران جوان، همچون شیر، در مقابل دشمنان ولایت مىایستاد و از مولاى متقیان(علیه السلام) دفاع مىنمود. وجود وی در صف یاران مولا على(علیه السلام)، خنثى کننده طعنه دشمنان آن حضرت بود که امام را مخالف اصحاب پیامبر معرفى مىکردند.
او در جنگ صفین یکى از سرداران سپاه حضرت بود که با ایراد خطبهاى مفصل از اشتباهات عثمان پرده برداشت و جنایات اطرافیان و نزدیکان وى را افشا نمود و اهل بیت طاهرین (علیهم السلام) را از تهمتهاى معاویه، مبنى بر دست داشتن در قتل عثمان، مبرا دانست.
این شیر دل کهنسال، پس از نبرد نمایان و دلاورانه، در اثر اصابت نیزه از کمینگاه دشمن، به زمین افتاد و خبیثى دیگر سرش را جدا کرد و نزد معاویه برد. بدین ترتیب پس از سالها به دیدار محبوب خویش و رسول اکرم (صلی الله علیه و اله)، پیوست.
شهادت عمار بن یاسر در رکاب امیر مؤمنان (علیه السلام) تزلزلى در سپاه معاویه ایجاد کرد و آنان را دچار تردید و سر در گمى قرار داد؛ چرا که از حضرت ختمى مرتبت چنین روایت شده بود: «عمار را گروه سرکش و ستم پیشه خواهد کشت؛ در حالى که آنان را به حق
دعوت مىکند.»
حتى یکى از صحابه پیامبر به نام خزیمه بن ثابت معروف به «ذوالشهادتین» که تا قبل از شهادت عمار، در جنگ حاضر نشده بود، وارد نبرد شد و پس از جنگى نمایان به شهادت رسید.
جرثومه خدعه و نیرنگ، عمرو عاص، که سپاه را در حال متلاشى شدن مىدید، فریاد بر آورد: «آرى! گروه ستم پیشه و سرکش، عمار را کشت! چه کسى جز على باعث مرگ عمار شد؛ آیا او نبود که این جنگ را به راه انداخته است؟!»
بدین ترتیب باردیگر کور ذهنهاى مسلماننما فریفته دسیسه عمروعاص و معاویه شدند و جنگ را ادامه دادند.
عمار در جنگ صفین 91 سال داشت. امیر مؤمنان(علیه السلام) بر بالین غرق به خون این صحابه بزرگ حاضر شدند و فرمودند: «هر کس از شهادت عمار ناراحت نشود، از مسلمانى بهرهاى ندارد».
حضرت در حالى که اشعارى در بى وفایى دنیا و ناراحتى از فراق دوستان و یاران خود مىخواندند، فرمودند: « یکبار بهشت بر عمار کم است؛ بلکه بارها استحقاق آن را دارد و بر او واجب است».
پیکر او را به همراه مرقال در کنار هم به خاک سپردند.
2- جنگ نهروان
بعد از اعلام نتیجه حکمین که به دنبال جنگ صفین اتفاق افتاد و در جریان آن ابوموسى اشعرى منافق، با نیرنگ عمرو عاص نتیجه را به نفع معاویه تمام کرد، آتش کینه خوارج شعلهورتر شد و گروه خود را در منطقه اى به نام « نهروان» جمع کردند و بر ضد امیرمؤمنان اعلام جنگ کردند.
حضرت علی(علیه السلام) تا قبل از این که آنان دست به شمشیر نبرده و جنایات بى شماری را انجام نداده بودند با آنان وارد نبرد نشدند؛ اما پس از آن ناگزیر به جنگ با آنان شتافتند. اما تلاش حضرت براى بازگرداندن خوارج ادامه داشت. مولاى متقیان(علیه السلام) از میان یاران خود، کسانى که اهل سخن بودند و فن بیان داشتند مانند ابن عباس و صعصعه بن صوحان را براى ارشاد آنان فرستاد. به همه آنها جز قاتلان ابن خباب و همسرش امان دادند. در نتیجه از میان دوازده هزار نفر سپاه خوارج، هشت هزار نفر
هدایت شدند و از جنگ صرف نظر کردند؛ اما چهار هزار نفر عنود و سنگدل که از دین برگشته بودند باقى ماندند و آغازگر جنگ شدند.
درنهم صفر سال 38 ه .ق. نبرد سنگین میان دو سپاه درگرفت؛ از سپاه حضرت کمتر از ده نفر شهید شدند و از خوارج کمتر از ده نفر زنده ماندند که حضرت قبل از جنگ این مطلب را فرموده بودند. بدین ترتیب فتنهاى که نزدیک بود نظام عدالت گستر اسلام و حکومت
علوى را با مشکل مواجه کند، ریشه کن شد.
البته پس مانده این فتنه شوم که از زبانههاى آتش سقیفه بود، در نهایت باعث بزرگترین جنایت بشری شد و مولاى متقیان(علیه السلام) را به شهادت رسانید.
چهاردهم صفر
شهادت « محمد بن ابى بکر »
شهادت « محمد بن ابى بکر » روز چهاردهم صفر سال 38 ه .ق. محمد بن ابی بکر، یکی از یاران باوفای امیرمؤمنان (علیه السلام)در مصر به شهادت رسید. مادرش اسماء بنت عمیس، پس از ابوبکر با حضرتامیر(علیه السلام) ازدواج کرد. محمد در دامان پرمهر علوی تربیت یافت و از کودکى در خانه امیرمؤمنان علیه السلام پرورش یافت و مرام و منش امام على (علیه السلام) را به شایستگى آموخت.
او از اصحاب خاص مولاى متقیان علی (علیه السلام) بود و در حوادث گوناگون حیات آن حضرت در کنار ایشان چون فرزندى دلسوز و مریدى باوفا حضور داشت. به ویژه در جنگ جمل، در رکاب امیرمؤمنان (علیه السلام) بود و تلاشهاى بسیارى کرد تا خواهرش عایشه را از این فتنه بر حذر دارد؛ اما سودى نداشت.
نامه نگارىهاى او براى معاویه مبنى بر حقانیت امیرمؤمنان على (علیه السلام) و دفاع از حضرت در کتابهای تاریخى موجود است که همه، حاکى از ارادت و معرفت او نسبت به خاندان نبوت(علیهم السلام) مىباشد.
محمد بن ابى بکر از سوى امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از این که «قیس» نتوانست امارت مصر را سامان بخشد به حکومت آنجا منصوب شد. همزمان معاویه نیز عمروعاص را به حکومت مصر منصوب کرد و او را به آن جا فرستاد.
محمد بن ابی بکر در تلاش براى سامان بخشیدن به اوضاع مصر بود؛ ولى دسیسههاى عمروعاص از یک سو و اعتراض و شورش مردم که از جانب عمروعاص تحریک شده بودند از سوى دیگر، باعث شد تا این سردار رشید نتواند در برابر سپاه عمروعاص مقاومت کند و در
نتیجه شکست خورد.
محمد را در محلى به نام « کوم شریک» در حوالی مصر محاصره کردند و پس از دستگیرى، ناجوانمردانه در پوست حمارى کردند و آتش زدند.
امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از شنیدن خبر شهادت دلخراش او به شدت محزون شدند و تأسف خوردند. بى تابى امیرمؤمنان(علیه السلام) در فراق او در خطبه 68 نهجالبلاغه آمده است:
« از زمانى که وارد این جنگ شدم (جنگ با معاویه) براى هیچ کشتهاى مثل محمد محزون نشدم؛ همانا محمد فرزند همسرم و مانند اولاد من بود و با من به نیکویى رفتار مىکرد».
هجدهم صفر
شهادت اویس قرنی
در هجدهم صفر سال 37 ه .ق. در جریان جنگ صفین اویس قرنی به شهادت رسید. وی از پارسایان نامى صدر اسلام و ملقب به سیدالتّابعین است و از اصحاب امیرمؤمنان (علیه السلام) مىباشد.
اویس در « قَرَن» که میقات اهل نجد و موضعى در یمن کنونى است به دنیا آمد؛ وى زمانى که خبر رسالت پیامبر اسلام را شنید به آیین اسلام درآمد. او یکبار براى دیدن جمال دلرباى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) به مدینه آمد،اما چون پرستارى از مادر سالخوردهاش را برعهده داشت، نمىتوانست زیاد در مدینه بماند ؛ از طرفى مادرش اجازه
بیش از نیم روز توقف را به او نداده بود. از قضا پیامبر نیز آن روز در مدینه حضور نداشتند. اویس براى حفظ حرمت کلام مادرش، بدون این که موفق به زیارت پیامبر شود به یمن بازگشت.
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) درباره او فرموده اند: «من از سوى یمن، بوى خدا مىشنوم» و اویس را «نفس الرحمان» خطاب میکردند. در حدیثى درباره اویس قرنى فرمودند: «چه قدر به تو اى اویس قرنى مشتاقم! آگاه باشید که هر که او را مىبیند، سلام مرا به او برساند».
از حضرت سؤال کردند: اویس چه کسى است؟ ایشان در جواب فرمودند: «او کسى است که اگر از میان شما برود، متوجه او نمىشوید و اگر در میان شما باشدبه او توجهى نمىکنید؛ اما اویس کسى است که به شفاعتش قوم « ربیعه» و « مضر»، داخل بهشت مىشوند. به من ایمان آورد در حالى که مرا ندیده است و در راه جانشین من،
امیرمؤمنان على بن ابی طالب(علیه السلام) در جنگ صفین کشته خواهد شد.»
آرى! محبت و معرفت نسبت به خاندان اهل بیت(علیهم السلام) و عشق و ایثار در راه آنان، او را به مقامى مىرساند که سرور کائنات حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و اله) به او مشتاق است و در رکاب شیرازه عالم هستى، امیر مؤمنان(علیه السلام)، به فیض شهادت نایل می شود.
سلام و درود خداوند بر او و تمامى پیروان راستین اهل بیت عصمت (علیهم السلام) باد.
بیستم صفر
2ـ ورود کاروان حسینى به کربلا
3ـ اربعین حسینى
1ـ فاجعه بئر معونه
در بیستم صفر سال سوم هـ .ق. فاجعه بئر معونه رخ داد و تعداد زیادی از مبلغان اسلام به شهادت رسیدند. عامر بن مالک از بزرگان طایفه بنى عامر بود. او روزى به خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شرفیاب شد و براى پیامبر هدایایى آورد. نبى گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمودند در صورتى هدایا را قبول مىکند که او اسلام آورد؛ او نیز قبول دین اسلام را منوط به فرستادن مبلغان اسلامى از جانب پیامبر براى قوم خویش و تبلیغ دین اسلام و قوانین آن در میان طایفهاش دانست.
خاتم رسولان(صلی الله علیه و آله) چهل تن از صحابه را به تبلیغ دین اسلام در میان قوم او مامور کردند. رسانندگان پیام نجات بخش اسلام در بین راه در کنار چاههایى معروف به معونه که میان بنى عامر و بنى سلیم مشترک بود، فرود آمدند تا عامر بن مالک خبر آمدن آنان را به بنى عامر اطلاع دهد و آنان را آماده استقبال از مبلغان نماید. یک نفر از مبلغان نامه مبارک نبى اکرم (صلی الله علیه و آله) را نزد بنى سلیم برد. آنها با ناجوانمردى تمام، پیک پیامبر را کشتند و به بقیه مبلغان نیز که
در کنار چاه منتظر بازگشت عامر بودند، یورش بردند و تمامى آنان را به شهادت رساندند و تنها یک نفر از این فاجعه، جان سالم به در برد.
حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) زمانى که این خبر را شنید به شدت ناراحت و محزون شدند و تا مدت پانزده روز و به روایتى چهل روز هر بار پس از نماز بر قاتلان مبلغان اسلام لعن مىکردند. بعضى از مفسران شأن نزول آیه(وَلاَ تَحسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أموَ اتًا بَل أحیَاء عِندَ رَ بهِم یُرزَقُونَ)را درباره این فاجعه اندوه بار دانستهاند .
2 ـ ورود کاروان حسینى به کربلا
بنا بر روایتی،کاروان حسینى (علیه السلام)، پس از افشاى ماهیت کفر آمیز یزید و اثبات حقانیت پیشوای شهیدان، حضرت امام حسین(علیه السلام)، در روز بیستم صفر سال 61 هـ .ق وارد کربلا شدند.
اهل بیت(علیهم السلام) در بازگشت از شام به سفارش یزید، به آهستگى و مدارا و با کمال احترام و عزت در حالى که فرستادگان یزید همانند نگهبانان گرداگرد آنان بودند به سوى مدینه روانه شدند.وقتی قافله به دوراهى حجاز و عراق رسید با درخواست داغداران حسینی(علیه السلام) مسیر حرکت به طرف عراق تغییر کرد و اهل بیت سیدالشهداء (علیه السلام) به سوى کربلا رفتند. وقتی به کربلا رسیدند با صحابى نبى اکرم (صلی الله علیه و آله)، جابر بن عبدالله انصاری روبه رو شدند،که با تنى چند از بنى هاشم و اصحاب براى زیارت امام حسین(علیه السلام) به آن جا آمده بود.
با پیوستن صاحبان عزا به جمع عزاداران طنین عزادارى و ماتم صحراى کربلا را پر کرد. صحنههایى به وجود آمد که قلم یارای نوشتن ندارد. کودکان و زنان داغدار هر یک چون پروانه گرد شمع عزیز خود سوگوارى مىکردند. آنان که هنگام حرکت به طرف کوفه اجازه
عزادارى نداشتند و با تازیانه تسکین داده شده بودند، اکنون در کنار مزار عزیزانشان فرصت برای گریههاى فرو برده خویش پیدا کرده بودند؛ بر صورت خود سیلى مىزدند و مویه کنان خود را روى قبرهاى شهدا مىانداختند.
عقیله عرب زینب کبرى(سلام الله علیها) که مدّتها از برادر عزیزش جدا شده بود و تنها با سر بریده، او در طول این سفر همراه بود، گریبان چاک زد و با صدایى حزین به گونهاى نوحه سرایى مىکرد که دلها را جریحه دار مىکرد. ام کلثوم (سلام الله علیها) در حالى که بر صورت خود سیلی مىزد با صدایى بلند فریاد زد: «امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا (علیهم السلام) از دنیا رفتند». دیگر زنان روستاهاى مجاور که به آنان پیوسته بودند نیز برصورتهاى خود سیلى مىزدند و شیون و ناله سر مىدادند .
در مورد حضور اهل بیت طاهرین (علیهم السلام) در اربعین سال 61 هـ .ق. در کربلا اختلاف نظرهایى وجود دارد. عدهاى از بزرگان عقیده دارند که با توجه به دورى راه، ایشان در اربعین سال بعد به کربلا آمدهاند. برخى دیگر نیز حضور آنان را در روزهاى بعد از اربعین سال 61 هـ .ق. دانستهاند .
جابر بن عبدالله انصاری از یاران حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و مرید فرزندان گرامی ایشان بود. او آخرین صحابه پیامبـر بود که در مدینه وفـات کرد و سلام رسول اکرم را به پنجمین وصی ایشان، حضرت امام محمد باقر رساند.او به قولی در 94 سالگی در مدینه در حالی که نابینا شده بود در گذشت. او اولین زایر اربعین حسینی است و کسی که به فوز عظیم زیارت مخصوص سیدالشهداء در بیستم صفر 61 هـ .ق نایل شد.
شیخ جلیل القدر عماد الدین، ابوالقاسم آملى، در کتاب بشاره المصطفى» مىنویسد:
«عطیه عوفى از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىگوید: "با جابر بن عبدالهی انصارى براى زیارت قبر شریف سالار شهیدان راهى کربلا شدیم. زمانى که به کربلا رسیدیم، جابر در نهر فرات غسل کرد؛ لباسى چون لباس احرام پوشید؛ خود را خوشبو ساخت و با قدمهاى آرام به طرف قربآن گاه حسینى راهى شد و در هر قدم ذکر خدا را بر زبان
مىآورد. چون نابینا بود، از من خواست تا دست او را روى قبر مولا قرار دهم؛ پس از این کار از شدت غصه بىهوش شد و افتاد. او را به هوش آوردم. وقتى به هوش آمد، سه مرتبه فریاد زد: «یا حسین!» سپس گفت: «حبیب لا یجیب حبیبه! اى عزیز دلم، آیا جواب دوست خود را نمىدهی؟» و در پاسخ به خویشتن گفت: «چگونه حسین(علیه السلام) که در خون خودش آغشته شده و بین سر و پیکر نازنینش جدایى انداختهاند، جواب تو را بدهد؟!»
سپس با ادب خطاب به حضرت گفت: «گواهى مىدهم که تو فرزند بهترین پیامبران و فرزند بزرگ مؤمنان هستی،تو فرزند سلاله هدایت و تقوایى و پنجمین نفر از اصحاب کسا؛ تو فرزند سرور پیشوایان و فرزند فاطمه سید بانوان هستى؛ چرا چنین نباشد؟ چرا که دست سیّد المرسلین(صلی الله علیه و آله) تو را غذا داده و در دامن پرهیزگاران پرورش یافتى و از سینه ایمان شیر خوردى و پاک زیستى و پاک رخت بربستى و قلب مؤمنان را از فراق خود اندوهگین کردى؛ پس سلام و رضوان پروردگار بر تو باد! گواهى مىدهم که تو بر همان راهى رفتى که برادرت یحیی بن زکریا رفت و شهید گشت».
آن گاه دیگر شهیدان دشت نینوا را مخاطب قرار داد و گفت : «سلام بر شما اى ارواحى که در کنار حسین نزول کرده و آرمیده اید! گواهى مىدهم که شما نماز را برپا داشتید و زکات را ادا نمودید و امر به معروف و نهى از منکر کردید و با ملحدان جهاد کرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نمودید».
جابر در ادامه زیارت پر فیض خود مىگوید:
«سوگند به آن خدایى که پیامبر را به حق مبعوث کرد، ما در آن چه شما شهدا در آن وارد شدید شریک هستیم».
عطیه با تعجّب به جابر گفت: «اینان به فوز شهادت در رکاب اباعبدالله الحسین(علیه السلام) رسیدند، اما ما کارى نکردیم!» او پاسخ داد: «اى عطیه! ازحبیبم خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که مىفرمود: «من احب قوماً حشر معهم و من احب عمل قوم اشرک فى عملهم هر که گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور مىشود، و هر که عمل جماعتى را دوست داشته باشد، در عمل آنان شریک خواهد بود"».
بیست و هفتم صفر
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) پس از بازگشت از حجه الوداع، برای مقابله با حمله رومیان که از شمال غرب شبه جزیره عربستان حملهور شده بودند، سپاهی از انصار و مهاجر جمـعآوری و فرمان همگانی برای شرکت در این جه صادر نمودند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در بیست و هفتم صفر سال 11 هـ .ق. با دستان مبارک پرچم فرماندهی را به دست جوانی رشید که در 17 یا 18 سالگی بوده، سپردند. او «اسامه» فرزند زید بن حارثه بود که پدرش در جنگ تبوک قبلاً به دست رومیان به فیض شهادت نایل شده بود.اردوی مسلمانان در نزدیکی مدینه برپا شد. برخی افراد از جمله: ابوبکر، عمر، عثمان، سعدبن ابی وقاص و ابوعبیده که از ماجرای غدیر خم و نصب امیرمؤمنان به امامت و رهبری مسلمانان از پیامبر (صلی الله علیه و اله) دل خوشی نداشتند، به پیامبر خرده گرفتند که چرا جوانی کم سن و سال را به امیری سپاه انتخاب کردهاند. اینان که خروج این سپاه را از مدینه مطابق با اهداف و امیال خود نمیدانستند، کم تجربگی او را بهانه قرار دادند.پیامبر با جسمی تبدار و رنجور در حالی که از شدت مریضی توان و رمقی نداشتند، به مسجد آمدند و بالای منبر رفتند و در اثبات کاردانی اسامه بن زید برای مردم سخن گفتند و فرمودند: « خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه سرپیچی کند!» ولی ابوبکر و عمر و عثمان سرپیچی کردند و بازگشتند! و خود را مشمول لعن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که همان لعن خداوند است قرار دادند.سرانجام با توطئههای بسیار و کارشکنیهای فراوانی که بر سر راه اسامه بود، سپاه او به طرف مرزهای روم به حرکت درآمد؛ اما هنوز از مدینه فاصلهای نگرفته بود که از رحلت خاتم پیامبران باخبر شدند. اندوه سپاه و فرصت طلبی منافقان مسلمان نما برای مدتها شیرازه سپاه را از هم پاشید و تا زمان حکومت ابوبکر این از هم پاشیدگی ادامه داشت ولی در نهایت روانه جنگ با شام و رومیان شد.
بیست و هشتم صفر
2ـ شهادت امام حسن مجتبی(علیه السلام)
1ـ شهادت جانسوز پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و اله)
در روز بیست و هشتم صفر سال 11هـ .ق. رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و اله) در مدینه منوره در 63 سالگی به شهادت رسیدند و مسـلمانان را در غـم و ماتمی بزرگ فرو بردند.
درباره شهادت حضرت ختمی مرتبت علاوه بر حدیث معروف امام رضا(علیه السلام) « ما منّا الا مسموم أو مقتول» روایات ویژهای نیز وارد شده که در این جا به آن ها اشاره می شود:
«حفصه شنید که بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ابی بکر و عمر
خلافت را غصب خواهند کرد. این خبر را به عایشه گفت و عایشه به ابی بکر و عمر خبر داد؛ آن دو به دختران خود دستور دادند تا هر چه زودتر کاری کنند که خلافت به آنها برسد؛ سپس توطئه کردند و تصمیم گرفتند تا پیامبر(صلی الله علیه و آله) را مسموم نمایند و آن دو زن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را مسموم و شهید کردند».
رسول خدا از فعالیتهایی که برای قبضه کردن خلافت انجام میگرفت، آگاه بودند؛ از این رو برای پیشگیری از انحراف تصمیم گرفتند سندی مکتوب را برای جانشینی خود به یادگار گذارند تا دیگر هیچ گونه بهانهای وجود نداشته باشد و برای آخرین بار تکلیف
امت خود را مشخص کنند.
آخرین فرستاده خداوند در آخرین لحظات عمر پر برکت خود، قلم و کاغذ طلب کردند. عمر فریاد زد و ننگآورترین و پستترین کلمهای که میتوانست بگوید، بر زبانش جاری و بشری را از مسیر هدایت خویش منحرف کرد: «دعوه انّ ا لرّجل لیهجر، حسبنا کتاب الله
رهایش کنید! همانا این مرد هذیان میگوید! کتاب خدا ما را بس است».
در آن جمع کنار بستر پیامبر ـ که به اصطلاح به عیادت آمده بودند ـ عده ای به حمایت عمر برخاسته، گفتند: « عمر راست میگوید!» عدهای دیگر با آنها مخالفت کردند. نزاع بالا گرفت و پیامبر(صلی الله علیه و اله) به آن بی شرمان فرمودند: « از نزد من خارج شوید که نزاع و درگیری نزد من سزاوار نیست!»
آیا این بود مراعات مقام کسی که قرآن درباره اش می گوید: (وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَى إِن هُوَ إِلَّا وَحیٌ یُوحَى)؛ (پیامبر) هرگز به هوای نفس خود سخن نمیگوید. سخن او چیزی جز وحی خدا نیست» .
پس از ارتحال رسول خدا در حالی که امیرمؤمنان(علیه السلام) به تدفین پیامبر مشغول بودند، عدهای از سران و سیاستمداران مهاجر و انصار در سقیفه بنی ساعده گردهم آمده، به مجادله و منازعه پرداختند تا جانشین پیامبر را تعیین کنند. در این معرکه عمر با زور و قلدری برای ابی بکر بیعت گرفت و منازعه را به نفع خودشان به پایان رساند .
بدن مطهرحضرت (صلی الله علیه و آله) که عمری در راه اعتلای کلمه توحید تلاش و پیکار و در برابر انواع دشمنیها و دسیسههای مشرکان ایستادگی کرد به خاک سپرده شد و نزد پروردگار خویش آرام گرفت. اما حوادث پس از رحلت ایشان و بیحرمتی به بیت وحی و به
شهادت رساندن تنها دخترشان، غصب خلافت و شکافتن فرق نازنین مولای متقیان علی(علیه السلام) و... گویی، آرامش را حتی در آن عالم از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) سلب کرد.
زبانه آتش هولناکی که در کنار بستر پیامبر افروخته شد، در خانه اهلبیت پیامبر(علیهم السلام) را سوزاند و باعث شد تا پهلوی سرور زنان عالم و تنها دختر او مجروح شود و فرزندی که در جنین داشت به شهادت رسد. آتش جنگ نهروان از همان آتش سقیفه نشأت گرفت
و بر امیرمؤمنان(علیه السلام) تحمیل شد و در نهایت فرق همایونی حضرتش را در محراب نماز غرق در خون کرد. گمراهی امت اسلامی از کنار بستر بیماری به اوج خود رسید و همان جهل و عناد باعث شد تا فرزند نازنین او، حسن بن علی(علیه السلام) مظلومانه به شهادت رسد. زبانههای همان آتش در روز عاشورا بر خیمههای حسینی افتاد واهل بیتش را آواره بیابانها کرد. این بلای هولناک امامان شیعه(علیهم السلام) را یکی پس از دیگری به شهادت رساند.
و اگر ما از درک و حضور امام عصر (عجل الله فرجه) محروم هستیم، همه از کجراهی و انحرافی است که پس از شهادت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در مسیر بشریت قرار گرفت.
گدازههای آتش سقیفه، وهابیت را به وجود آورد که امروز پیروان مذهب تشیع را واجب القتل و زیارت را شرک می دانند شیعیان را از زیارت قبور امامان(علیهما السلام) خود محروم میکند و تخریب مزار امامان را لازم و واجب میداند.
سقیفه نشینان و در رأس آنها عمر و ابابکر، مانع هدایت جامعه بشری به سوی کمال شدند و امروز تمامی ظلمهایی که بر بشر میرود و تمام کجرویها بر گردن آنان است ؛ باشد تا روز واپسین و حسابرسی اعمال که هرکس به سزای اعمال خویش خواهد رسید!
2ـ شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
در چنین روزی و در سال 50 هـ .ق. معاویه که وجود امام حسن(علیه السلام) را برای امیال خود، از جمله بیعت گرفتن با یزید مانع میدید، با همدستی جعده، دختر اشعث که از سران خوارج بود، امام را مسـموم نمـود و در 47سالگی به شهادت رساند.(16)
آخر ماه صفرشهادت امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام
شهادت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در روز آخر صفر سال 203 ه.ق. هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت، امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند. پس از این که مأمون با تحمیل ولایت عهدی خویش نتوانست به هدف خود برسد، تصمیم به قتل امام گرفت.
احمد بن علی انصاری می گوید: از ابوصلت پرسیدم: «چگونه مأمون تصمیم به قتل امام رضا (علیه السلام) گرفت؟» او گفت: «... مأمون ولایت عهدی را بدین علت به امام داد که به مردم نشان دهد آن حضرت به دنیا رغبت دارد، و با این کار از چشم مردم بیفتد. اما از امام جز آن چه برتری او را بر مأمون می داد، چیزی برای مردم آشکار نمی شد؛ لذا او دست به دعوت و جلب متکلمان تمامی سرزمین های اسلامی زد تا به وسیله ی آنان امام (علیه السلام) را از نظر علمی محکوم نماید و از این ره گذر، کاستی آن حضرت میان عامه ثابت شود؛ ولی امام با هیچ عالم یهودی و نصرانی و... روبه رو نمی شد مگر آن که بر او برتری می یافت؛ مردم می گفتند: آن حضرت شایسته تر از مأمون برای تصدی خلافت است. جاسوسان نیز این مطالب را به اطلاع او می رساندند... بدین ترتیب مأمون نقشه ی مسموم ساختن امام را کشید».
شکوه و عظمت امام در ژرفای دل مردم جای گرفته بود و در ماجرای نماز عید فطر بر مأمون آشکارتر گردید. احساس خطری که مأمون از این حادثه کرد، او را به فکر انداخت باید امام را محدودتر کند و با دقت بیش تری زیر نظر داشته باشد.
از عبدالسلام هروی چنین نقل شده است: «به مأمون خبر دادند که امام رضا (علیه السلام) مجالس کلامی صورت داده است و هر روز تعداد بیش تری از مردم شیفته ی آن بزرگوار می شوند. به همین دلیل مأمون دستور داد تا مردم را از مجالس امام (علیه السلام) طرد کنند».
امام از این کار به شدت ناراحت شدند تا جایی که در حق مأمون این گونه نفرین کردند: «ای پدید آوردنده ی زمین و آسمان ها؛ ای پروردگاری که دارای قدرت بی پایان هستی؛ ای پروردگاری که تغییر و تبدیل در او راه ندارد، ای پروردگار بلند مرتبه درود و رحمت فرست بر کسی که من را با صلوات و درود بر او، شرافت دادی و از کسی که به من ستم روا داشت و مرا سبک کرد و شیعه ی مرا از در خانه ی من راند و متفرق کرد، انتقام بگیر».
نمونه های فراوان دیگری از آزار و اذیت امام توسط مأمون وجود دارد، تا آن جا که نقل شده است: امام رضا (علیه السلام) در هر جمعه که از مسجد جامع برمی گشتند، به همان حال عرق دار و غبارآلود دست ها را به درگاه الهی بلند می کردند و می گفتند: «پروردگارا! اگر فرج و گشایش امر من در مرگ من است، پس همین ساعت در آن تعجیل فرما!»
آن حضرت پیوسته در غم و غصه بودند تا آن جا که نقل شده است سرانجام دعای حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) برای خلاصی خویش در آخرین روز ماه صفر سال 202 ه.ق. یا به نقلی 203 ه.ق. به اجابت رسید و آن حضرت توسط مأمون مسموم شدند و به شهادت رسیدند.
ابن حبّان، از محدثان معروف اهل سنت، می نویسد:
«علی بن موسی الرضا (علیه السلام) به وسیله سمی که مأمون به آن حضرت خوراند، وفات یافت... قبر او در سناباد خارج نوقان است. من بارها آن را زیارت کرده ام. وقتی توس بودم، هیچ مشکلی بر من وارد نمی شد مگر این که به زیارت قبر علی بن موسی الرضا (علیه السلام) رفته، از خدا گشایش آن را می خواستم و به اجابت می رسید و سختی از من برطرف می شد» و سپس می نویسد: «این چیزی است که بارها آن را تجربه کرده ام و نتیجه گرفته ام؛ خدا ما را با محبت رسول خدا و اهل بیتش بمیراند!».
تألیف: گروه پژوهش های فارسی مؤسسه جهانی سبطین(علیهماالسلام)
منبع : راسخون